چراخوارلغتنامه دهخداچراخوار. [ چ َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) بمعنی چراگاه باشد. (برهان ) (جهانگیری ). بمعنی چراگاه حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چراگاه . (ناظم الاطباء). و آنرا چرامین و چرام نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چراخور. چراجا. مرتع
چراخوارفرهنگ فارسی عمید= چراخور: ◻︎ چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جانخوردنش نیست چون و چرا (اسدی: ۴۰۱).
پرخوارلغتنامه دهخداپرخوار. [ پ ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) پرخواره . پرخور. بسیارخوار. اَکال . شکم خواره . شکم پرست . اَکول . شِکمُو. شکم گنده . گران خوار. شکم بنده . رَزد. رَس ْ. عبدالبطن . گلوبنده . شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار : س
پرخوارفرهنگ مترادف و متضاداکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکمبنده، شکمپرست، شکمخوار، شکمو ≠ کمخوراک
پرخوارگیلغتنامه دهخداپرخوارگی . [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ](حامص مرکب ) شکمخوارگی . شکم پرستی . اَکولی . پرخوری . پرخواری . شِکموئی . شکم گندگی . گران خواری . گلوبندگی .
چراخوارهلغتنامه دهخداچراخواره . [ چ َ / چ ِ راخ ْ رَ / رِ ] (اِمرکب ) قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. (جهانگیری ). چراغواره . (ناظم الاطباء). قندیلی
چراگاهفرهنگ فارسی عمیدهر زمینی که دارای آب و علف باشد و حیوانات علفخوار را در آنجا بچرانند؛ جای چریدن حیوانات علفخوار؛ علفزار؛ مرتع؛ چراجای؛ چرازار؛ چراخوار؛ چراخور؛ چرام؛ چرامین.
چرازارلغتنامه دهخداچرازار. [ چ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی چراگاه باشد. (آنندراج ). زمین چراگاه . (ناظم الاطباء). مرعی . مرتع. چراخوار. چراخور. چراجا. || جای روئیدن علف . (ناظم الاطباء). علف زار. گیاه زار. سبزه زار.
چراخورلغتنامه دهخداچراخور. [ چ َ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) چراگاه بود. (فرهنگ اسدی ). بمعنی چراخوار باشد که چراگاه است . (برهان ). چراخوار. (انجمن آرا) (آنندراج ). چراگاه حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چراگاه و چراخوار. (ناظم الاطباء). و آنراچر
مرتعلغتنامه دهخدامرتع. [ م َ ت َ ] (ع اِ) چراگاه . سبزه زاری که بهائم در آن چرند و چراگاهی که آب و علف آن بسیار باشد. (غیاث اللغات ). چراخور. چراخوار. گیاه خوار. چراستان . مرعی .چمن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، مراتع : بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این ن
چراگاهلغتنامه دهخداچراگاه . [ چ َ ] (اِمرکب ) مرتع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جای چریدن ستور. (ناظم الاطباء). دیولاخ . (حبیش تفلیسی ). علفزار. (ناظم الاطباء). چراستان . (محمودبن عمر ربنجنی ). مرعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جائی که چارپایان علف خوار چرا کنند. جای چریدن علفخواران . چر
چراخوارهلغتنامه دهخداچراخواره . [ چ َ / چ ِ راخ ْ رَ / رِ ] (اِمرکب ) قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند. (جهانگیری ). چراغواره . (ناظم الاطباء). قندیلی