چراخورلغتنامه دهخداچراخور. [ چ َ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) چراگاه بود. (فرهنگ اسدی ). بمعنی چراخوار باشد که چراگاه است . (برهان ). چراخوار. (انجمن آرا) (آنندراج ). چراگاه حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چراگاه و چراخوار. (ناظم الاطباء). و آنراچر
چراخورفرهنگ فارسی عمید۱. جای چریدن حیوانات علفخوار؛ چراگاه؛ علفزار: ◻︎ خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو: ۹۳).۲. (صفت فاعلی) حیوان چرنده و خورندۀ علف.
چراخور کردنلغتنامه دهخداچراخور کردن . [ چ َ خوَرْ / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چراگاه قرار دادن . مرتع ساختن . جائی را برای چریدن اختیار کردن : در پناه دولت تو در ضمان عدل توآهوان در بیشه با شیران چراخور کرده اند.ا
نیم روخوریلغتنامه دهخدانیم روخوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) بشقابی که در آن نیم رو خورند یا پزند و خورند.
چراخوارلغتنامه دهخداچراخوار. [ چ َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) بمعنی چراگاه باشد. (برهان ) (جهانگیری ). بمعنی چراگاه حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). چراگاه . (ناظم الاطباء). و آنرا چرامین و چرام نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چراخور. چراجا. مرتع
چراخوارفرهنگ فارسی عمید= چراخور: ◻︎ چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جانخوردنش نیست چون و چرا (اسدی: ۴۰۱).
چراخور کردنلغتنامه دهخداچراخور کردن . [ چ َ خوَرْ / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چراگاه قرار دادن . مرتع ساختن . جائی را برای چریدن اختیار کردن : در پناه دولت تو در ضمان عدل توآهوان در بیشه با شیران چراخور کرده اند.ا
چراخوارفرهنگ فارسی عمید= چراخور: ◻︎ چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جانخوردنش نیست چون و چرا (اسدی: ۴۰۱).
چراگاهفرهنگ مترادف و متضادباده، چراخور، چراگه، چرام، چرامین، علفچرا، راود، علفزار، کشتزار، کنام، مرتع، مرغ، مرغزار
چراگاهفرهنگ فارسی عمیدهر زمینی که دارای آب و علف باشد و حیوانات علفخوار را در آنجا بچرانند؛ جای چریدن حیوانات علفخوار؛ علفزار؛ مرتع؛ چراجای؛ چرازار؛ چراخوار؛ چراخور؛ چرام؛ چرامین.
چراخور کردنلغتنامه دهخداچراخور کردن . [ چ َ خوَرْ / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چراگاه قرار دادن . مرتع ساختن . جائی را برای چریدن اختیار کردن : در پناه دولت تو در ضمان عدل توآهوان در بیشه با شیران چراخور کرده اند.ا