چراغ سنگفرهنگ فارسی عمیدمادهای که در بعضی از غارها از درزها و شکافهای سنگ بیرون میآید؛ مومیا؛ مومیایی.
راق راقلغتنامه دهخداراق راق . (اِ مرکب ) بازیی است که اطفال کنند و آن چنان باشد که اطفال همگی یک صف بندند مانند صف جماعت ، و دوش بدوش ایستند که فاصله نداشته باشند و هر دو دست را از عقب انگشتها بهم گذارند و کاسه مانند گیرند، یکی از ایشان که بزرگ و سالار است انگشتری یا ریگی یا چیز کوچکی دیگر در دس
باربند صندوق عقبboot rack, trunk rackواژههای مصوب فرهنگستانباربندی که بهوسیلۀ تسمهای به صندوق عقب خودرو متصل میشود و برای حمل دوچرخه یا وسایل دیگر از آن استفاده میکنند
جاچمدانیluggage rack, baggage rackواژههای مصوب فرهنگستانرف یا محفظهای معمولاً در بالای سر مسافران در وسایل نقلیه، مانند قطار و اتوبوس و هواپیما برای قراردادن بار و وسایل دستی آنها
پای زهرلغتنامه دهخداپای زهر. [ زَ ] (اِ مرکب )پادزهر. پازهر. فازهر. تریاق . تریاک : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم بسیار است و معدن سرب و نشادر و سیماب و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس . (حدود العالم ).که او گاه زهراست و گه پای زهرتو جوینده تریاک از زهر
فرغانهلغتنامه دهخدافرغانه . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ای است آبادان و بزرگ ، با نعمتهای بسیار و اندر وی کوه بسیار است و دشت و شهرها و آبهای روان . و در ترکستان است . آنجا برده بسیار افتد ترک . و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر و سیماب و چراغ سنگ و سنگ پادزهر و سنگ
سبجلغتنامه دهخداسبج . [ س َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب شبه است و آن سنگی باشد سیاه و نرم که از آن نگین انگشتری و چیزهای دیگر سازند. گویند سرمه کشیدن از میلی که شبه باشد روشنایی چشم را زیاده کند و هر که با خود دارد از چشم زخم ایمن گردد. (مهذب الاسماء) (برهان ) (آنندراج ). شبه . (دهار). لیث گوید م
طبرخونلغتنامه دهخداطبرخون . [ طَ ب َ ] (اِ) بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان ). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری . (حافظ اوبهی ) (شعوری ). || بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده ، بهم پیوسته اند و شاطر
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «ازقرای قبه ٔ داغستانست ». (مرآت البلدان ج 4 ص 217).
چراغفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای برای تولید روشنایی، مانند پیهسوز، لامپا و چراغ برق.⟨چراغ آسمان: [قدیمی، مجاز]۱. ماه.۲. آفتاب.⟨چراغ آسمانی: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چراغ آسمان⟨ چراغ الکتریک: [منسوخ] = چراغبرق⟨ چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی که در هوای آزاد روشن میکنند و از وزش
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استعمال است . فتیله ای باشد که آنرا با چربی و روغن و امثال آن روشن کرده باشند. (برهان
پیل چراغلغتنامه دهخداپیل چراغ . [ چ ِ ] (اِخ ) نام دره ای بحدود بلخ و جوزجانان و قندز. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 154 و 308 تا 311 و <span class="hl" dir="
چشمه چراغلغتنامه دهخداچشمه چراغ . [ چ َ م َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 10 هزارگزی شمال سنقرو 3 هزارگزی راه فرعی سنقر به ده عباس واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class
چلچراغلغتنامه دهخداچلچراغ . [ چ ِ چ ِ ] (اِ مرکب ) نخلی باشد از چوب یا نقره که چراغهای بسیار در آن می افروزند. (آنندراج ). نخلی چوبین و یا برنجین و یا نقرگین که چراغ بسیار در آن افروزند. (ناظم الاطباء). نوعی جار یا قندیل بزرگ که انواع بلورین یا سیمین و زرین درساختمانهای مجلل برای روشن کردن سالن
چاه چراغلغتنامه دهخداچاه چراغ . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراب دره بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در5 هزارگزی خاور سراب دره و 2 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت واقع شده ، جلگه ، معتدل و مالاریائی است و <span class