چرخ گردانلغتنامه دهخداچرخ گردان . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) چرخ گردون . فلک . آسمان . سپهر. چرخ گردنده . آسمان و فلک گردنده . چرخ روان . چرخ متحرک : همه پند پیرانش آید بیادازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی .همین چرخ گردان
چرخ گردانلغتنامه دهخداچرخ گردان . [ چ َ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ چرخ . بحرکت آورنده ٔ هر نوع چرخ و دستگاه . || (اِخ ) کنایه از باری تعالی که گرداننده ٔ چرخ و فلک و کرات سیارات است . خدا. ایزد.
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
محدودۀ دسترسیarm's reachواژههای مصوب فرهنگستانفضایی پیرامون یک سامانۀ الکتریکی که در آن فرد میتواند بدون نیاز به ابزار خاص، به سامانه دسترسی داشته باشد
گسترۀ دستانarm span, reachواژههای مصوب فرهنگستاناندازۀ طول بین نوک انگشتان میانی دو دست با هم در حالتی که دو دست در راستای هم و موازی با زمین کاملاً گشوده شوند که متوسط آن متناظر با قد فرد است
احتراق پرسوختrich combustion, rich burnواژههای مصوب فرهنگستاناحتراقی که در آن میزان اکسیدکننده کمتر از اندازۀ لازم برای سوختن کامل مواد کربنی است
رخ رخلغتنامه دهخدارخ رخ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رخنه رخنه . (یادداشت مؤلف ). چاک چاک . ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است : ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کنم ز عشق پازخ . عماد شهریاری .تو شاد بادی و آزاد بادی از غم دهرعدوت مانده ز ب
چرخ گرداندنلغتنامه دهخداچرخ گرداندن . [ چ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) چرخ گردانیدن . گردانیدن چرخ . چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره : یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آریا زن آسا چرخ گردان ، چند ا
چرخ گردانیدنلغتنامه دهخداچرخ گردانیدن . [ چ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) چرخ گرداندن . هر نوع چرخ را بحرکت آوردن . رجوع به چرخ گرداندن شود.
چرخ آبنوسلغتنامه دهخداچرخ آبنوس . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . مجازاً بمعنی آسمان و فلک و سپهر. چرخ آبگون . چرخ آبنوسی . چرخ گردان : یکی گوی در خم چوگان فکندبدانسانش زی چرخ گردان فکندکه گوی از شدن سوی چرخ آبنوس برفتن لب ماه را داد بوس . <p
چرخ گردندهلغتنامه دهخداچرخ گردنده . [ چ َ خ ِ گ َ دَ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . چرخ گردان . آسمان . فلک . چرخ گردون . گردون . سپهر : نگارنده ٔ چرخ گردنده اوست فزاینده ٔ فره ٔ بنده اوست . فردوسی .</p
فریب پذیرفتنلغتنامه دهخدافریب پذیرفتن . [ ف ِ / ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) فریب خوردن . فریفته شدن . گول خوردن : که از چرخ گردان پذیرد فریب که او را نماید فراز و نشیب .فردوسی .
چرخ آسیائیلغتنامه دهخداچرخ آسیائی . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . فلک . کنایه از آسمان و سپهر. مجازاً، بمعنی کره ٔ فلکی که قدما آن را چون چرخ آسیا در گردش و حرکت می پنداشته اند. چرخ گردان و چرخ گردنده : آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی خود سوده می نگردی ما را ه
چرخلغتنامه دهخداچرخ . [ چ َ ] (اِ) نام پرنده ای است شکاری و به این معنی با غین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). نام پرنده ای شکاری است ؛ و صحیح به غین معجمه باشد. (آنندراج ). باز سپید. (ناظم الاطباء). مرغ شکاری . چرغ ، که معرب آن «صَقْر» است . رجوع به چرغ و صَقْر شود :</span
چرخلغتنامه دهخداچرخ . [ چ َ ] (اِخ ) نام شهری بوده قدیم ، در خراسان . (برهان ) . نام شهریست بخراسان . (صحاح الفرس ). نام شهری در خراسان . (ناظم الاطباء). نام دهی است از ولایت غزنین . (برهان ). بمعنی دهی است از مضافات غزنین که شیخ یعقوب چرخی از آنجا بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام دهی است
چرخفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود میچرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبهریسی، چرخ نخریسی.۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخدار جهت حمل بار.۴. [عامیانه] دوچرخه.۵. (بن مضارعِ چرخیدن) = چرخیدن
چرخلغتنامه دهخداچرخ . [ چ َ ] (اِ) فلک سیارگان بود. (فرهنگ اسدی ). آسمان و فلک . (برهان ). فلک . (جهانگیری ). کره . سپهر و آسمان و کره ٔ فلکی . (ناظم الاطباء). آسمان به اعتقاد قدیم که کره ای است گردنده . (فرهنگ نظام ). گردون . فلک الافلاک : چرخ چنین است و بر این ر
پیروزه چرخلغتنامه دهخداپیروزه چرخ . [ زَ / زِ چ َ ] (اِ مرکب ) چرخی از فیروزه یا برنگ فیروزه . || کنایه از آسمان است .
تازه چرخلغتنامه دهخداتازه چرخ . [ زَ / زِ چ َ ] (ص مرکب ) کسی که تازه برتبه ٔ عالی رسیده . (فرهنگ نظام ). ناآزموده . تازه کار : این تازه چرخها که امروز روی کارند... . جوانان تازه چرخ .
خنیاگر چرخلغتنامه دهخداخنیاگر چرخ . [ خ ُ گ َ رِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زهره است . (یادداشت بخط مؤلف ). خنیاگر سپهر. خنیاگر فلک .