چرمدانلغتنامه دهخداچرمدان . [ چ َ رَ ] (اِ) دولمیان چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند. (برهان ). کیسه ای باشد که از پوست سازند و آنرا دولمیان نیز گویند. (جهانگیری ). کیسه ٔ چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند و در آن زر و سیم کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی کیسه . (غیاث
چرمدانفرهنگ فارسی عمید۱. کیسۀ چرمی؛ کیسۀ پوستی؛ چنته.۲. کیسهای که در آن پول میریختند و به کمر میبستند؛ همیان.
رمدانلغتنامه دهخدارمدان . [ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی . سکنه ٔ آن در حدود 190 تن است .
رمدانلغتنامه دهخدارمدان .[ ] (اِخ ) از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است : یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی . (مجمل التواریخ و القصص ص 194).
رمضانلغتنامه دهخدارمضان . [ رَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) ابن محمد الحنفی . او راست : شرحی بر شرح عقاید النسفی علامه تفتازانی . (از معجم المطبوعات ).
رمضانلغتنامه دهخدارمضان . [ رَ م َ ] (اِخ ) (شیخ ...) در زمان ایلدرم بایزید منصب قضا و وزارت داشت . (حبیب السیر چ خیام ص 511).
رمضانلغتنامه دهخدارمضان . [ رَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالمحسن ویزوی و معروف به بهشتی است . او راست : حاشیه ای بر حاشیه ٔ شرح عقاید النسفیة. (معجم المطبوعات ). رجوع به بهشتی و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام ترکی ذیل بهشتی شود.
حرمدانلغتنامه دهخداحرمدان . [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) دولمیان چرمی . کیسه ای که از پوست دوزند. این کلمه در برهان و غیاث و جز آن «چرمدان » ضبط شده است . رجوع به چرمدان شود : به حرامی چو شحنه شد خندان به حرمدان فروبرد دندان .اوحدی .
حرمدانفرهنگ فارسی عمیدکیسهای چرمی که در آن زر و سیم ریخته و بهکمر میبستند؛ چنته؛ همیان؛ خرمدان و چرمدان.
جامدانلغتنامه دهخداجامدان . [ م َ ] (اِ مرکب ) مرکب از جامه (رخت ) و دان . یعنی جای جامه . خانه ای را گویند که رخوت پوشیدنی و غیرپوشیدنی از دوخته و نادوخته در آن بگذارند. (جهانگیری ). جعبه ای است که جامه در آن نهند و به اعتبار مظروف بدین نام خوانده شده است . (شعوری ) : ر
دانلغتنامه دهخدادان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم :- <span class="hl"