چرمکلغتنامه دهخداچرمک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کوهپایه بخش حومه ٔ شهرستان ساوه که در 30هزارگزی باختر ساوه و 20هزارگزی راه عمومی واقع است و 168 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غل
چرمکلغتنامه دهخداچرمک . [ چ ُ م َ ] (اِ) لغز و چیستان را گویند. (برهان ) (آنندراج ). لغز و چیستان . (ناظم الاطباء). چربک .
چرمقلغتنامه دهخداچرمق . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای از بلوک میان ولایت مشهد است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 222).
رمژکلغتنامه دهخدارمژک . [ رَ ژَ ] (اِ) لغزیدن اعم از آنکه صوری باشد یا معنوی . (برهان ). لغزیدن . (آنندراج ). لغزش در هر امری . (ناظم الاطباء). || گناه کردن . (برهان ). گناه و جرم و عصیان . (ناظم الاطباء). || از جایی فروافکندن . افتادن . (برهان ). از جای افتادن . (آنندراج ). || زحلوکه یعنی جا
رمقلغتنامه دهخدارمق . [ رَ م َ ] (معرب ، اِ) رمه ٔ گوسپندان . ج ، رماق و آن معرب رمه است . (از منتهی الارب ). گله ای از گوسفند و آن معرب رمه ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد).
رمقلغتنامه دهخدارمق . [ رُ م ُ ] (ع ص ، اِ) درویشان که روزگار را به اندک معیشت گذارند.ج ِ رامِق و رَموق . (منتهی الارب ). فقیرانی که به اندک مایه از معیشت اکتفاء کنند. (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغة). || بدخواهان . (منتهی الارب ). حاسدان . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). حسودان . || اندکی
رمغلغتنامه دهخدارمغ. [ رَ ] (ع مص ) همچون انبان مالیدن چیزی را به دست . (از منتهی الارب ). مالیدن به دست چیزی را مانند ادیم . (از اقرب الموارد).
چرمکانلغتنامه دهخداچرمکان . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز که در 53هزارگزی باختر شیراز و 6هزارگزی راه شوسه ٔشیراز بکازرون واقعست . (از فرهنگ جغرافیایی ج 7)
کانی چرمکلغتنامه دهخداکانی چرمک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج . واقع در 24هزارگزی شمال باختری کامیاران و کنار راه فرعی کامیاران بانه کازرخانی . محلی تپه ماهور، سردسیر و دارای هفتاد تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود محصولا
کچک چرمکلغتنامه دهخداکچک چرمک . [ ک ُ چ ِ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهست-ان حسی-ن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . کوهستانی و سردسیر. سکنه 200 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
پردکلغتنامه دهخداپردک . [ پ َ دَ ] (اِ) چیستان . لُغز. (برهان ). اُلقیه . آبدَه . مُعما. اُغلوطه . کِرمَک . کِروَس . کِردَک . وَبَردَک . چَربَک . نَردَک . بَردَک . بَرد. چَرمَک . لُوتَر. لُوترا : ز پردکهای دورادور بسته که از فکرش دل داناست خسته . <p class="
چرمکانلغتنامه دهخداچرمکان . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز که در 53هزارگزی باختر شیراز و 6هزارگزی راه شوسه ٔشیراز بکازرون واقعست . (از فرهنگ جغرافیایی ج 7)
کانی چرمکلغتنامه دهخداکانی چرمک . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج . واقع در 24هزارگزی شمال باختری کامیاران و کنار راه فرعی کامیاران بانه کازرخانی . محلی تپه ماهور، سردسیر و دارای هفتاد تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود محصولا
کچک چرمکلغتنامه دهخداکچک چرمک . [ ک ُ چ ِ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهست-ان حسی-ن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . کوهستانی و سردسیر. سکنه 200 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).