چرمگرلغتنامه دهخداچرمگر. [ چ َ گ َ ] (ص مرکب ) دباغ و کسی که پوست را دباغی میکند. (ناظم الاطباء). صَرّام .چرمساز. پوست پیرا. آنکس که پوست ناپیراسته را تبدیل به چرم پیراسته کند. رجوع به چرمساز و چرمگر شود.- به چرمگر نگرستن گاو، نگاه کردن گاو به چرمگر ؛ مثل است درمورد
یرمرلغتنامه دهخدایرمر. [ ی َ م َ ] (اِ) انتظار و نگرانی . (ناظم الاطباء). به معنی انتظار است . (از شعوری ج 2 ورق 443). انتظار و چشم به راه داشتن . (آنندراج ) (برهان ).
پرمرلغتنامه دهخداپرمر. [ پ َ م َ ] (اِ) بمعنی انتظار و امید باشد. (برهان ). رجاء. پرموز. پرموزه . پرمور : ملک در جمله آن مراد بیافت که همی داشت سالها پرمر . مسعودسعد.و رجوع به پرکر شود.|| زنبور عسل . (برهان ). نحل . زنبور. انگب
آزمایش دیویسون ـ گِرمِرDavison-Germer experimentواژههای مصوب فرهنگستانآزمایشی که در آن نقش پراش حاصل از عبور الکترونها از بلوری مانند بلور نیکل یا روی به نمایش درآید
پرمورلغتنامه دهخداپرمور. [ پ َ ] (اِ) بمعنی انتظار باشد. (برهان ). || زنبور عسل را نیز گویند.(برهان ). پرموز. پرموزه . پرمر. رجوع به پرمر شود.
چرمگریلغتنامه دهخداچرمگری . [ چ َ گ َ ] (حامص مرکب ) چرمسازی . کار و پیشه ٔ چرمگر. صرامی . پیراستن پوست ناپیراسته . ساختن چرم از پوست ناپیراسته ٔ حیوانات . دباغی کردن پوست .عمل دباغ . رجوع به چرمگر و چرمساز و چرمسازی شود.
چرمگریلغتنامه دهخداچرمگری . [ چ َ گ َ ] (حامص مرکب ) چرمسازی . کار و پیشه ٔ چرمگر. صرامی . پیراستن پوست ناپیراسته . ساختن چرم از پوست ناپیراسته ٔ حیوانات . دباغی کردن پوست .عمل دباغ . رجوع به چرمگر و چرمساز و چرمسازی شود.