چسبلغتنامه دهخداچسب . [ چ َ ] (اِمص ) چسبندگی و لزوجت . (ناظم الاطباء). || (اِ) چسپ . هر ماده ٔ چسبنده . ماده ای چسبناک . هر ماده ٔ دوسنده که بدان دو چیز را بهم دوسانند. هر چیز که چسبندگی داشته باشد. لعابی که بدان کاغذ یا چیز دیگر چسبانند. رجوع به چسپ شود.
چسبلغتنامه دهخداچسب . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ایجرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 73هزارگزی جنوب باختر زنجان و 12هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 855 تن سکنه
چسبفرهنگ فارسی عمید۱. مادهای که بتوان با آن اشیا را به هم متصل کرد.۲. (صفت) تنگ؛ چسبیده به بدن؛ چسبان: شلوار چسب.۳. (بن مضارعِ چسبیدن) =چسبیدن۴. چسبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلچسب، دیرچسب.
چهارـ شیبنورد،4ـ شیبنورد4X racerواژههای مصوب فرهنگستانورزشکـاری که در چهارـ شیبنوردی شرکت میکند
سیبلغتنامه دهخداسیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) : نه غلیو
دلچسبلغتنامه دهخدادلچسب . [ دِ چ َ ] (نف مرکب ) چیزی که دل آنرا بخواهد. مرغوب و مطلوب . (از آنندراج ). محبوب و مقبول و دلپذیر. (ناظم الاطباء) : خواب را بر کوهکن تصویر شیرین تلخ کردکار چون دلچسب شد خود کارفرما می شود. تأثیر (از آنندراج ).</
پیوندچسبلغتنامه دهخداپیوندچسب . [ پ َ / پ ِ وَ چ َ ] (اِ مرکب ) چسبی که بدان پیرامون پیوند را به تنه یا شاخ استوار کنند تا از دخول هوا مانع شود.
سرچسبلغتنامه دهخداسرچسب . [ س َ چ َ ] (اِ مرکب ) کاغذی باریک که در یک جانب لعابی چسبنده دارد و نامه هارا لوله کرده بدان استوار کنند. (یادداشت مؤلف ).
نوارچسبلغتنامه دهخدانوارچسب . [ ن َ / ن ُ چ َ ] (اِ مرکب ) رشته ٔ باریکی از کاغذ به شکل نوار که بر روی جعبه یا بطری چسبانند. نوار کاغذی که بر روی بطری یا جعبه از طرف اداره ٔ دارائی چسبانده می شود و ازآن رو معلوم می شود که مالیات دولتی جنس درونی جعبه یا مایع درون