چشلغتنامه دهخداچش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چشم است که بعربی «عین » خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بمعنی و مخفف چشم است . (انجمن آرا). چشم و عین . (ناظم الاطباء). رجوع به چشم شود.
چشلغتنامه دهخداچش . [ چ َ ] (نف مرخم ) چشنده . و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش . (ناظم الاطباء). و تلخی چش . چشان : بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان . سعدی .رجوع به چشیدن شود.
چشلغتنامه دهخداچش . [ چ ِ ] (موصول + ضمیر) مخفف چه اش . چه آنرا.- هرچش ؛ هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را : چو هرچش ببایست شد ساخته وز آن ساخته گشت پرداخته . فردوسی .ز پیغام هرچش بدل بود نیزبگفتار
چشلغتنامه دهخداچش . [ چ ُ ] (صوت ) کلمه ایست که بدان خر الاغ را از رفتار بازمیدارند. (ناظم الاطباء). لفظی است که خر الاغ از شنیدن آن از رفتار بازماند و بایستد. (برهان ) (آنندراج ). لفظی است که برای بازداشتن حیوان سواری و بارکش از حرکت ، استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). چشه . هش . هشه . صوتی بر
موج SS waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات بر راستای انتشار عمود است
ارزش سیC valueواژههای مصوب فرهنگستانمقدار دِنای موجود در ژنگان تکلاد یک یاختۀ هوهستهای متـ . ارزش ثابت
ناسازنمای ارزش سیC value paradoxواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف بین ارزش ثابت یک اندامگان و پیچیدگی تکاملی آن متـ . ناسازنمای ارزش ثابت
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
چشمه چشمهلغتنامه دهخداچشمه چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) سوراخ سوراخ و متخلخل . (ناظم الاطباء). مشبک و خانه خانه چون لانه ٔ زنبور <
چشمه ٔ چشملغتنامه دهخداچشمه ٔ چشم . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) منبع چشم . مجرای آب چشم . سرچشمه ٔ اشک چشم : ریختم از چشمه ٔ چشم آب سرد
چشمگیر، چشمگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تماشایی ۲. قابل ملاحظه، شایانتوجه، زیاد، فراوان ۳. مهم، باارزش ۴. پرجلوه
هشلغتنامه دهخداهش . [ هَُ ش ْ ش َ ] (اِ صوت ) صوتی است که در بازداشتن خر از رفتن گویند و در ادای آن «ش » را مشدد ادا کنند و کشند. چُش َّ. هُشّه . (از یادداشت های مؤلف ). رجوع به چُش و هشه شود.
چشمه تلخولغتنامه دهخداچشمه تلخو. [ چ َ م َ ت َ ](اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 77 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 14 هزارگزی راه فرعی اردکان به هرایجان واقع است . کوهستانی است و <span class
چشمه جانقلیلغتنامه دهخداچشمه جانقلی . [ چ َ م َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهر بیجار که در 22 هزارگزی خاور نجف آباد و 5 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ بیجار به سنندج واقع است . ناحیه ای تپه ماهوری و سردسیر است و <span class="h
چشمه جلاللغتنامه دهخداچشمه جلال . [ چ َ م َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 4 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است . دامنه و هوایش معتدل است و <s
چشمه جوهرلغتنامه دهخداچشمه جوهر. [ چ َ م َ ج َ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهدکه در 27 هزارگزی شمال تربت جام و 6 هزارگزی باختر راه شوشه ٔ عمومی تربت جام به معدن چشمه گل واقع است . جلگه و هوایش معت
چشمه جیرلغتنامه دهخداچشمه جیر. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد که در 36 هزارگزی شمال تربت جام واقع است . جلگه و هوایش معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و پنبه . شغل اها
پیچشلغتنامه دهخداپیچش . [ چ ِ ] (اِمص ) عمل پیچیدن . پیچیدگی . گردش . تابیدگی . انحراف . کجی . گشتگی از سویی . خمیدگی بجانبی : عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش دارند چون صورت حرف لام . (التفهیم ).تراست اکنون بر کوه پیچش تنین چنانکه بودت در
چاشنی چشلغتنامه دهخداچاشنی چش . [ چ َ ] (نف مرکب ) چاشنی چشنده . آنکه طعم طعامی یا مزه ٔ چیزی را چشد. چاشنی گیر. مزه چش : در جهان هر که شمس دین لقبندشاه ایشان تویی بحضرت کش سائلان چاشنی چش لقبندمزه پرسند هر کس از مزه چش . سوزنی .<b
شکرچشلغتنامه دهخداشکرچش . [ ش َ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِمرکب ) نمونه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : لب داده به مشتری شکرچش بس نرخ شکر گران نهاده .نظیری نیشابوری (از آنندراج ).
لب چشلغتنامه دهخدالب چش . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چاشنی که برای دریافت مزه ٔ چیزی کنند. (غیاث ). نمک چشه : تا مست بوسه روز جزا افتمت بپاخواهم به لب چشی بنوازی شراب را. ظهوری .بلاست چشمک ساقی و
کلچشلغتنامه دهخداکلچش . [ ک َ چ ِ ] (اِمص ) عمل کلچیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن و کلچانیدن شود.