ترجمه مقاله

چشم

če(a)šm

۱. (زیست‌شناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.
۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.
۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).
۴. [عامیانه، مجاز] = ⟨ چشم شور.
۵. (شبه جمله) [عامیانه، مجاز] هنگام قبول کاری با احترام نسبت به مخاطب گفته می‌شود؛
⟨ چشم از جهان بستن: [مجاز] مردن: ◻︎ چو سالار جهان چشم از جهان بست / به کین‌خواهی تو را باید میان بست (نظامی۲: ۱۶۲).
⟨ چشم از جهان فروبستن: [مجاز] = ⟨ چشم از جهان بستن
⟨ چشم باز کردن:
۱. بیدار شدن از خواب.
۲. [عامیانه، مجاز] چیزی را به‌دقت نگریستن و مواظب آن بودن.
⟨ چشم بد: = ⟨ چشم شور: ◻︎ چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم‌زد (نظامی۶: ۱۰۷۶)، ◻︎ ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ ‌روی (فردوسی: ۴/۳۳۸).
⟨ چشم برداشتن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. صرف‌نظر کردن.
۲. ترک نظاره کردن؛ نگاه نکردن به کسی یا چیزی.
⟨ چشم بر هم نهادن: (مصدر لازم) = ⟨ چشم بستن⟨ چشم بستن: (مصدر لازم)
۱. مردن.
۲. نگاه نکردن به کسی یا چیزی؛ ترک نظاره کردن.
۳. [قدیمی، مجاز] صرف‌نظر کردن.
⟨ چشم بصیرت: [مجاز] بینش آگاهانه و توٲم با خرد.
⟨ چشم به راه داشتن: [مجاز] منتظر بودن؛ انتظار کشیدن: ◻︎ مدتی شد که تا بدان اومید / چشم دارد به ‌راه و گوش به‌ در (انوری: ۱۹۹).
⟨ چشم بی‌آب: [قدیمی، مجاز] چشم شوخ، گستاخ، بی‌حیا، و بی‌شرم.
⟨ چشم بیمار: [قدیمی، مجاز] چشم نیم‌بسته و خمارآلود که شاعران آن را به زیبایی وصف کرده‌اند.
⟨ چشم پوشیدن: (مصدر لازم) [مجاز] چشم‌پوشی کردن و نادیده انگاشتن.
⟨ چشم خروس:
۱. (زیست‌شناسی) گیاهی با گل‌های خوشه‌ای، برگ‌های شبیه برگ اقاقیا، دانههای سرخ، و ماده‌ای سمّی که دانه‌های آن در گذشته مصرف طبی داشته؛ آدونیس.
۲. [قدیمی، مجاز] شراب سرخ‌رنگ.
۳. [قدیمی، مجاز] لب و دهان سرخ، نازک، و تنگ.
⟨ چشم خواباندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] تغافل کردن؛ نادیده انگاشتن.
⟨ چشم خوابانیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]=⟨ چشم خواباندن⟨ چشم خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هدف چشم‌زخم واقع شدن؛ چشم‌زخم خوردن؛ از چشم شور آسیب دیدن.
⟨ چشم‌ داشتن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. توقع داشتن.
۲. [قدیمی] امید و آرزو داشتن.
۳. [قدیمی] در انتظار بودن.
⟨ چشم دوختن: (مصدر لازم) [مجاز] پیوسته به کسی یا چیزی با دقت نگاه کردن.
⟨ چشم دل: [عامیانه] = ⟨ چشم بصیرت: ◻︎ چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی‌ست آن بینی (هاتف: ۵۰).
⟨ چشم رسیدن: (مصدر لازم) [مجاز] = ⟨ چشم خوردن: ◻︎ به‌جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد / زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست (حافظ: ۵۸).
⟨ چشم زدن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. [عامیانه] چشم‌زخم به کسی رساندن؛ با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن.
۲. (مصدر لازم) [قدیمی] بستن و باز کردن پلک‌ها.
۳. (مصدر لازم) [قدیمی] اشاره کردن با چشم.
۴. (مصدر لازم) [قدیمی] ترس و بیم داشتن؛ بیمناک بودن از کسی یا چیزی: ◻︎ دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهْل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو: لغت‌نامه: چشم زدن).
⟨ چشم شور: [عامیانه، مجاز] چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم‌زخم می‌زند و آسیب می‌رساند.
⟨ چشم فروبستن: (مصدر لازم) [مجاز] = ⟨ چشم بستن: ◻︎ دلارامی که داری دل در او بند / دگر چشم از همه عالم فروبند (سعدی: ۱۴۸).
⟨ چشم‌ کردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. [عامیانه] = ⟨ چشم زدن
۲. در نظر گرفتن؛ طرف توجه قرار دادن: ◻︎ که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لالهزار میخیزد (صائب: ۸۰۶)، ◻︎ تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی: ۱۸).
⟨ چشم گرداندن: (مصدر لازم) [عامیانه]
۱. خیره نگریستن.
۲. با نگاه تند و خشمآلود به کسی نظر کردن.
⟨ چشم گرم کردن: [قدیمی، مجاز] خفتن؛ اندکی خوابیدن؛ دیده برهم نهادن و به خواب رفتن: ◻︎ فرود آمد از بارگی شاهْ نرم / بدان تا کند بر گیا چشم گرم (فردوسی: ۷/۳۷۴).
⟨ چشم نهادن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. به کسی یا چیزی چشم داشتن و منتظر بودن.
۲. نگاه کردن و مراقب بودن.
⟨ چشم نهان: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشم بصیرت: ◻︎ به چشم نهان، بین نهان جهان را / که چشم عیان‌بین نبیند نهان را (ناصرخسرو: ۱۰).
⟨ چشم‌و‌چار: [عامیانه، مجاز] چشم.
⟨ چشم‌و‌چراغ: [مجاز]
۱. شخص عزیز و دوست‌داشتنی.
۲. معشوق زیبا.
⟨ به چشم کردن: [قدیمی] = ⟨ چشم زدن

۱. دیده، عین
۲. دید، رویت، نظر، نگاه
۳. امید، انتظار، توقع
۴. عزیز، گرامی
۵. چشمزخم
۶. حدقه

ترجمه مقاله