چشیدنلغتنامه دهخداچشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) اندک چیزی خوردن برای استعلام لذت و مزه ٔ آن . (آنندراج ). مزه کردن و احساس مزه و طعم نمودن . (ناظم الاطباء). از چیزی اندک خوردن . (فرهنگ نظام ). امتحان کردن طعم و مزه ٔ مأکولات و مشروبات . چاشنی کردن و چاشنی گر
چشیدنفرهنگ فارسی عمیدخوردن مقدار کمی از چیزی برای پی بردن به مزۀ آن؛ اندکی از یک چیز خوردنی در دهان گذاشتن؛ مزه کردن.
آببذرافشانیhydro seeding, hydraulic seedingواژههای مصوب فرهنگستانکشت بذر ازطریق مخلوط کردن آن با آب و پاشیدن آن بر روی خاک
بذرپاشی هواییaerial seeding, aerial sowing, air seedingواژههای مصوب فرهنگستانپاشیدن تخم درختان جنگلی از هوا بهکمک بالگَرد یا هواپیمای سبک مخصوص، بهمنظور احداث جنگل در محل، پس از آمادهسازی بستر کاشت
خط تأمینtrap sidingواژههای مصوب فرهنگستانخط کوری که در امتداد یکی از خطوط فرعی ایستگاه قرار میگیرد تا امکان جایگیری قطار در کل آن خط فراهم شود
خط کناری خصوصیprivate sidingواژههای مصوب فرهنگستانخطی کناری که فرد یا شرکتی آن را خریداری یا اجاره کرده است
بختبندی 2seeding 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایند رتبهبندی در ورزشهای انفرادی یا تیمی برای تنظیم جدول مسابقات و دستهبندی تیمهای ورزشی براساس بخت اکتسابی برای انجام قرعهکشی و گروهبندی
چشیدنیلغتنامه دهخداچشیدنی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی که لایق و قابل چشیدن باشد. (ناظم الاطباء). لَواس . (منتهی الارب ). چاشنی کردنی . طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بزبان زنند. خوردنی یا آشامیدنی قابل چشیدن . و رجوع به چشیدن شود.
چشیدنیفرهنگ فارسی معین(چِ یا چَ دَ) (ص لیا.) لایق چشیدن ، طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند.
خوناب چشیدنلغتنامه دهخداخوناب چشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) جان تسلیم کردن . مردن . (ناظم الاطباء).
شهوت چشیدنلغتنامه دهخداشهوت چشیدن . [ ش َهَْ وَ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) به کار بردن شهوت . چشیدن طعم و لذت شهوت : هوی را با هوس الفت تو دادی برای لذت شهوت چشیدن .ناصرخسرو.
مزمزهفرهنگ فارسی عمیدمزه کردن؛ چشیدن مزۀ چیزی.⟨ مزمزه کردن: چشیدن اندکی از چیزی برای دانستن مزۀ آن.
چشیدنیلغتنامه دهخداچشیدنی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی که لایق و قابل چشیدن باشد. (ناظم الاطباء). لَواس . (منتهی الارب ). چاشنی کردنی . طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بزبان زنند. خوردنی یا آشامیدنی قابل چشیدن . و رجوع به چشیدن شود.
خوناب چشیدنلغتنامه دهخداخوناب چشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) جان تسلیم کردن . مردن . (ناظم الاطباء).
شهوت چشیدنلغتنامه دهخداشهوت چشیدن . [ ش َهَْ وَ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) به کار بردن شهوت . چشیدن طعم و لذت شهوت : هوی را با هوس الفت تو دادی برای لذت شهوت چشیدن .ناصرخسرو.
سرد و گرم چشیدنلغتنامه دهخداسرد و گرم چشیدن . [ س َ دُ گ َ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) شادی و اندوه روزگار را دیدن . تلخی و شیرینی زندگی را چشیدن . رجوع به سرد شود.
جرعه چشیدنلغتنامه دهخداجرعه چشیدن . [ ج ُع َ / ع ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) آشام چشیدن : لاجرم درآن ظلمت از ظلم آن سیه دلان سالم مانده جرعه ای از آب حیات چشید. (از ارمغان آصفی ).
لقمه از آهن چشیدنلغتنامه دهخدالقمه از آهن چشیدن . [ل ُ م َ / م ِ اَ هََ چ َ دَ ] (مص مرکب ) لقمه ٔ آهن چشیدن . کنایه از زخم خوردن است . (آنندراج ) : آنکه سرش زرکش سلطان کشیدبازپسین لقمه ز آهن چشید.نظامی .