چغانهلغتنامه دهخداچغانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه ). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است . (برهان ). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح ا
چغانهلغتنامه دهخداچغانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (نف ) مردم کوشنده و سعی کننده را گفته اند. (از برهان ). کوشش کننده و جاهد و ساعی و محنت کش . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان شود.
چغانهفرهنگ فارسی عمیداز آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان میدادند: ◻︎ مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشهٴ چغانه کند (ابنیمین: ۳۸۳).
چغانهفرهنگ فارسی معین(چَ نِ) (اِ.) از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند.
غیانهلغتنامه دهخداغیانه . [ غ َی ْ یا ن َ ] (اِخ ) حصاری است در اندلس از اعمال شنت مریه . (از معجم البلدان ).
غانهلغتنامه دهخداغانه . [ ن َ ] (اِخ ) شهری در کنار فرات . (آنندراج ) (انجمن آرا). شهری است در کنار فرات و صحیح عانه است ، چنانکه صاحب قاموس گوید (فرهنگ رشیدی ) همین قول صحیح است . رجوع به التفهیم چ همائی ج 4 ص 198 و رجوع به
غانهلغتنامه دهخداغانه . [ ن َ ] (اِخ ) (نهر...) و آن نهر حبشه و سودان است و از حیث زیادت و نقصان و کشاورزی شباهت بسیار به نیل دارد. این نهر سرزمین غانه را می پیماید و شهر غانه را بدو نصف می کند و پس از عبور از غانه از بلاد و سرزمین های دیگری هم میگذرد و به دریای کوغه می ریزد. (از نخبةالدهر دم
چغانه زدنلغتنامه دهخداچغانه زدن . [ چ َ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن سازی بنام چغانه . ساز زدن : گهی رباب زنی گاه بربط وگه چنگ گهی چغانه و طنبور و بربط و عنقا. فرخی .مرابچوب چغانه بزن چغانه مزن
چغانه زنلغتنامه دهخداچغانه زن . [ چ َن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) چغانه زننده . خنیاگر و مطرب .آن کس که در زدن و نواختن چغانه مهارت و استادی دارد. عازِف . (منتهی الارب ). و رجوع به چغانه شود. || سرودخوان و سرودگوی . کسی که در دستگاه چغانه نغمه سرایی و آوازخوانی کند.
چغانۀ تُرکیTurkish crescent, bell tree, bell tower, Turkish jingle, Chinese pavillon, jingling Johnny, Schnellbaum, Chinese hat, chapeau chinois (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانسازی به شکل چوبدستی بلندی که زنگها و زنگولههایی به آن آویخته است
چغانه زدنلغتنامه دهخداچغانه زدن . [ چ َ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن سازی بنام چغانه . ساز زدن : گهی رباب زنی گاه بربط وگه چنگ گهی چغانه و طنبور و بربط و عنقا. فرخی .مرابچوب چغانه بزن چغانه مزن
چغانه زنلغتنامه دهخداچغانه زن . [ چ َن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) چغانه زننده . خنیاگر و مطرب .آن کس که در زدن و نواختن چغانه مهارت و استادی دارد. عازِف . (منتهی الارب ). و رجوع به چغانه شود. || سرودخوان و سرودگوی . کسی که در دستگاه چغانه نغمه سرایی و آوازخوانی کند.