چغللغتنامه دهخداچغل . [ چ َ غ َ ] (اِ) چین و شکنچ را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چین و شکنج باشد و آن را «ژنگ » نیز خوانند. (جهانگیری ). چین و شکن . (فرهنگ نظام ). || (اِ) ظرفی باشد لوله دار که آن را از چرم دباغت کرده ٔ بلغار دوزند و بعربی «مطهره » خو
چغللغتنامه دهخداچغل . [ چ ُ غ َ ] (اِ) سلاحی است که جوشن گویند و در روزهای جنگ میپوشند. (برهان ). نوعی از سلاح جنگ که بعربی جوشن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از سلاح که در روز جنگ میپوشند و آن را جوشن هم نامند. (جهانگیری ). جوشن یعنی سلاحی که در روزهای جنگ پوشند. (ناظم الاطباء). نوعی
چغللغتنامه دهخداچغل . [ چ ُ غ ُ ] (ص ، اِ) شخصی باشد که آنچه از مردم بیند یا شنود بحاکم و داروغه و عسس یا جای دیگر نقل کند، بسبب آنکه آزار و نقصان بمردم و رنجش میان مردمان بهم رسد، و این قسم شخص را «سخن چین » گویند و بعربی «نمام »خوانند. (برهان ). سخن چین که پیش مردم به بدی سعایت کند و فعل ا
چغللغتنامه دهخداچغل . [ چ ِ غ ِ ] (اِ) گل و لای که چکل هم گویند. (انجمن آرا) (آنندراج )(رشیدی ). گل و لای باشد و آن را چکل هم نامند. (جهانگیری ). مبدل چکل ، بمعنی گل و لای . (از فرهنگ نظام ).
غل غل جوشیدنلغتنامه دهخداغل غل جوشیدن . [ غ ُ غ ُ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با غلغل . جوشیدن با آواز. رجوع به غُلغُل شود.
غل غل خوردنلغتنامه دهخداغل غل خوردن . [ غ ِ غ ِ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب ) غلطیدن چیزی مدور و جز آن . غل خوردن .
چغلوبالالغتنامه دهخداچغلوبالا. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 47 هزارگزی جنوب باختری قیدار و 34 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است و
چغلوندیلغتنامه دهخداچغلوندی . [ چ َ غ َ وَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه خرم آباد به بروجرد، میان «تجره » و «آب سرد» در 45 هزارگزی خرم آباد.
چغلیلغتنامه دهخداچغلی . [ چ ُ غ ُ ] (حامص ) کارپنهان مردمان را بکسی گفتن . (ناظم الاطباء). عمل شخص چغل . (از رشیدی ). سعایت . تضریب . خبردادن خطا و جرم کسی به بزرگتری . خبرچینی . نمامی . عمل بعضی از شاگردان دبستانها و دبیرستانها که خطاهای یکدیگر را به آموزگار یا دبیر اطلاع میدهند. و رجوع به چ
چغلیقلغتنامه دهخداچغلیق . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که در 89 هزارگزی شمال خاوری گنبد و 3 هزارگزی قره ناوه واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل که 546
چغلیفرهنگ فارسی عمید۱. سخنچینی؛ نمامی.۲. شکایت.⟨ چغلی کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] گزارش دادن خبط و خطای کسی به شخص بالاتر از او یا شکایت کردن از عمل او.
قوفرهنگ فارسی عمیدپرندهای آبزی با گردن دراز، پاهای پردهدار، پرهای نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه، و گوشت چرب، چغل، و نامطبوع.
خفیه نگارلغتنامه دهخداخفیه نگار. [ خ ُ ی َ / ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ زیرک با فراستی که در پنهان برای حکومت اخبار می نویسد. چغل . (ناظم الاطباء). خفیه نویس .
چغرفرهنگ فارسی عمید۱. پوست پینهبسته.۲. ‹چَغَل، شَغَر› ویژگی هرچیز سفت و سخت، مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود.۳. (اسم) (زیستشناسی) گیاهی سفید و بوتهمانند شبیه جارو.⟨ چغر شدن: (مصدر لازم) سفت و سخت شدن.⟨ چغر گشتن: = ⟨ چغر شدن: ◻︎ چون چغر گشت بناگوشِ چو سیسنبر تو / چند
چغل خورلغتنامه دهخداچغل خور. [ چ ُ غ ُ خوَر / خُر ] (نف مرکب ) سخن چین و نمام و افتراکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغل و چغل خوری شود.
چغل خوریلغتنامه دهخداچغل خوری . [ چ ُ غ ُ خوَر / خُر ] (حامص مرکب ) سخن چینی و نمامی و افتراکاری . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغل و چغل خور شود.
چغلو پایینلغتنامه دهخداچغلو پایین . [ چ َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 47 هزارگزی جنوب باختری قیدار و 36 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است . و <span class="hl" dir="l
چغلوبالالغتنامه دهخداچغلوبالا. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 47 هزارگزی جنوب باختری قیدار و 34 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است و
چغلوندیلغتنامه دهخداچغلوندی . [ چ َ غ َ وَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه خرم آباد به بروجرد، میان «تجره » و «آب سرد» در 45 هزارگزی خرم آباد.