چغولغتنامه دهخداچغو. [ چ َ / چ ُ ] (اِ) مرغی است از جنس بوم . (فرهنگ اسدی ). نوعی از جغد باشد و آن مرغی است نحس و نامبارک . (برهان ). جنسی از جغد بود. (اوبهی ). جغد. (ناظم الاطباء). جغد. بوف . کوف . کُنگر. کوچ : اگر بازی اندر چغو
چغوفرهنگ فارسی عمید۱. = چغک۲. جغد: ◻︎ اگر بازی اندر چغو کم نگر / وگر باشهای سوی بطّان مپر (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
پیغولغتنامه دهخداپیغو. [ پ َ ] (اِخ ) (ملک کمال الدین ) عوفی در لباب الالباب آرد: «الملک المعظم پیغو ملک . در نوبت ایالت او اهل مرغینان و کاشان با عیشی تن آسان بودند و او پادشاهی بود که هم قوت فضل داشت و هم فضل قوت ، آسمانی بر زمین و آفتابی در زین . اشعار او مدون است و دیوان شعر او با صغر حجم
پیغولغتنامه دهخداپیغو. [ پ َ ] (اِخ ) پیکو. نام ولایتی مشهور. (برهان ). نام قسمتی از ترکستان . || نام هرکه پادشاه ولایت پیغو شود. (برهان ). پیغو مصحف یبغوست چه صورت دیگر آن جبغو باشد و ی با ج بدل شود چون جغرات و یغورت و دجله و دیله و یبغو بمعنی پادشاه قسمتی از ترکستان است :</
غیولغتنامه دهخداغیو. [ وْ ] (اِ) آواز و صدای بلند. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدای بلند و رسا. (برهان قاطع). مخفف غریو است و غو نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غیه . (برهان قاطع). خروش : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی
غَولغتنامه دهخداغَو. [ غ َ وِن ْ ] (ع ص ) شتربچه ٔ ناگواردکرده ٔ تخمه زده . (منتهی الارب ). شتربچه ٔ از شیر بازگرفته که تخمه زند و اندرون وی فاسد شود بسبب شیرخواری ، یا آنکه از شیر منع شود و لاغر و نزدیک به مرگ گردد. (از اقرب الموارد). || گمراه و نومید. (منتهی الارب ): رجل غَو؛ مرد گمراه . (
چغوارهلغتنامه دهخداچغواره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف چغزواره . وزغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغزباره و چغزپاره . و چغزواره شود. || جل وزغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغزواره شود.
چغوکلغتنامه دهخداچغوک . [ چ ُ یاچ َ ] (اِ) بمعنی گنجشک باشد. (برهان ). بمعنی چغک است و آن را چغنه نیز خوانند. (جهانگیری ). چغو. (آنندراج ). گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). چغوک و چغک و چکوک و عصفور : چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک ؟کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک ؟
چغوکیلغتنامه دهخداچغوکی . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور واقع است . آبادیی است گرمسیر با اراضی کویر و شوره زار که مسیر بادهای موسمی بلوک عشق آباد میباشد و 10
چغولوندلغتنامه دهخداچغولوند. [ چ ُ وَ ] (اِخ ) تیره و شعبه ای از طایفه ٔ بیرانوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67). رجوع به بیرانوند شود.
چقوکلغتنامه دهخداچقوک . [ چ َ / چ ُ ] (اِ) چغو و چغوک که گنجشک باشد. چُُقُک . (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چغو و چغوک شود.
چغنهلغتنامه دهخداچغنه . [ چ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) گنجشک را گویند و به عربی عصفور خوانند. (برهان ). گنجشگ باشد. (جهانگیری ). گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). چُغُک و چُغو و چُغوک : شوم چون بوم و گرسنه چون زاغ خُرد چون چغنه سست چون کو
چکوکلغتنامه دهخداچکوک . [ چ ُ ] (اِ)به معنی گنجشک باشد. (برهان ) (آنندراج ). گنجشک و چغوک . (ناظم الاطباء). چغک و چغو و عصفور. و رجوع به چغک و چغوک و گنجشک شود.
چغور سعدلغتنامه دهخداچغور سعد. [ چ س َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از قراء و مراتع شیروان که آن را «چخور سعد» هم گویند و در سال 906 هَ . ق . الوندمیرزای ترکمان در این محل با شاه اسماعیل جنگ کرده است ». (از مرآت البلدان ج <span class="hl" dir="
چغو کللغتنامه دهخداچغو کل . [ چ ُ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 16 هزارگزی خاور مشهد و یک هزارگزی شمال کشف رود واقع است . جلگه و سردسیر است و 86 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه . محصولش غلات . شغ
چغوارهلغتنامه دهخداچغواره . [ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف چغزواره . وزغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغزباره و چغزپاره . و چغزواره شود. || جل وزغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغزواره شود.
چغوکلغتنامه دهخداچغوک . [ چ ُ یاچ َ ] (اِ) بمعنی گنجشک باشد. (برهان ). بمعنی چغک است و آن را چغنه نیز خوانند. (جهانگیری ). چغو. (آنندراج ). گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). چغوک و چغک و چکوک و عصفور : چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک ؟کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک ؟
چغوکیلغتنامه دهخداچغوکی . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور واقع است . آبادیی است گرمسیر با اراضی کویر و شوره زار که مسیر بادهای موسمی بلوک عشق آباد میباشد و 10
زردچغولغتنامه دهخدازردچغو. [ زَ چ َ ] (اِ مرکب ) زردچقو. نام مرغی است زردرنگ . (آنندراج ). یک نوع مرغ زرد. (ناظم الاطباء). زردک . چکاوک زرد. صفاریه . (زمخشری ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
چغوچغوواژهنامه آزاد(لاری؛ کوشکنار) چکاوک؛ پرنده ای است کوچک که تاجی بر سر دارد، زیرک و باهوش است، روی زمین زىر بوته ها لانه می سازد و هر بار پنج تخم می گذارد. چغوچغو درفصل بهار صبح پگاه از خواب بیدار می شود و با صدای زیبا می خواند. بیشتر درجنوب دیده می شود.