چمخاللغتنامه دهخداچمخال . [ چ َ ] (اِ) نوعی تفنگ . شمخال . قسمی تفنگ گلوله ای یا ساچمه ای سرپر که در قدیم متداول بوده است . و رجوع به شمخال شود.
مخائللغتنامه دهخدامخائل . [ م َ ءِ ] (ع اِ) مخایل . ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود. || نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) : مخائل سروری به کودکی زو بتافت چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران . مسعودسعد (دیوان ص <span class
مخاللغتنامه دهخدامخال . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ول ») مردی که عموها و دائی های وی کریم باشند. (ناظم الاطباء): رجل مخال معم ؛ مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال ، و بدون «معم » مستعمل نشود. (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط).
مخایللغتنامه دهخدامخایل . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) نشانه ها. علامتها : شرم و حلم و سخا شمایل اوهر سه ظاهر شد از مخایل او. سنائی .و حمداً للّه تعالی که مخایل مزید مقدرت و دلایل مزیت بسطت هر چه ظاهرتر است . (کلیله و دمنه چ مینوی ص <span cla
میخائیللغتنامه دهخدامیخائیل . (اِخ ) پالئولوگوس . امپراتور روم شرقی (658-681 هَ . ق .) که به خواهش هلاکوخان دخترخود مریم را برای ازدواج با وی به ایران فرستاد ولی پیش از رسیدن وی به ایران هلاکو درگذشت و پسرش آن دختر را به همسری ب
بسطاملغتنامه دهخدابسطام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن الجایتو. یکی از چهار پسر اولجایتو و در سن دوازده سالگی در موضع چمخال نزدیک بیستون در راه بغداد درگذشت . رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 27 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص <span class="hl" d