چمچاخلغتنامه دهخداچمچاخ . [ چ َ/ چ ِ ] (ص ) منحنی و خمیده را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).کج و منحنی . (ناظم الاطباء). خمیده پشت . قوزی . چمچاچ : زرد و چمچاخ کردم از غم عشق دو رخ لعل فام و قا
پوچلغتنامه دهخداپوچ .(ص ) کاواک . پوک . بی مغز. میان تهی : پسته ٔ پوچ . گردکان پوچ . بادام ، تخمه ، فندق پوچ . || هیچ . مهمل . ناچیز. سخت کم . بسیار قلیل . و رجوع به پُچ شود.- پوچ شدن مغز ؛بشدن خرد و مختل گشتن فکر : صائب از گفت و شنود خ