چمچه

čamče

معنی

کفگیر؛ ملاقه؛ قاشق بزرگ: ◻︎ غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی: ۸۱).

مترادف

۱. کفگیر
۲. ملعقه، قاشق، آبگردان، ملاقه

جست‌وجوی دقیق

چمچه

لغت‌نامه دهخدا

چمچه . [ چ ُ / چ َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قاشق و کفگیر کوچک . (آنندراج ). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم . خَطیفَه . (منتهی الارب ) : غریبی گرت ماست پیش آورددوپیمانه آبس

چمچه

فرهنگ فارسی عمید

کفگیر؛ ملاقه؛ قاشق بزرگ: ◻︎ غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی: ۸۱).

چمچه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

ladle, scoop

چمچه

دیکشنری فارسی به عربی

ملعقة

چمچه

دیکشنری فارسی به ترکی

kepçe

جست‌وجوی هم‌آوا

مِه

May, mai (fr.)

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پنجمین ماه سال میلادی، بعد از آوریل و قبل از ژوئن

تُنُک‌مِه شمالگانی

arctic mist

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی تُنُک‌مِه از یخ‌بلورها یا یخ‌مِه بسیار رقیق

نه پشت دیوار ما

not in my backyard, NIMBY

واژه‌های مصوب فرهنگستان

باوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد

مچه مچه

گویش مازنی

صدای ناشی از غذا خوردن

مع مع کردن

دیکشنری فارسی به عربی

مستوي واطي

جست‌وجوی مشابه

چمچه زدن

لغت‌نامه دهخدا

چمچه زدن . [ چ ُ/ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) برهم زدن غذا را در دیگ بوسیله ٔ چمچه . تسویط حلوا در دیگ تا بروغن افتد.- امثال : دیشب همه شب چمچه زدی کو حلوا</

چمچه ساز

لغت‌نامه دهخدا

چمچه ساز. [ چ ُ / چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) آنکه چمچه بسازد. (آنندراج ). سازنده ٔ چمچه : چو قاشق ز طنبور آری بدست دل چمچه سازان پذیرد شکست . طغرا (از آنندراج

چمچه کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

scoop

هردیگی چمچه

فرهنگ فارسی معین

(هَ چَ چَ یا چِ) (اِمر.) آنکه در خوراکی و گذران سربار دیگران است ، طفیلی .

چمچه(خاکانداز)

گویش اصفهانی

تکیه ای: xâkandâz طاری: xâkandâz طامه ای: xâkandâz طرقی: xâkandâz کشه ای: xâkandâz نطنزی: xâkendâz

جست‌وجوی متن

chamacea

دیکشنری انگلیسی به فارسی

چمچه زنی

قاشق

فرهنگ سره

چمچه، کمچه

کَمچه

گویش بختیاری

چمچه، قاشق بزرگ.

scoop

دیکشنری انگلیسی به فارسی

چاقو، حرکت شبیه چمچه زنی، ملاقه، چمچه، بقدر یک چمچه، گلوله بستنی، خاک انداز، کج بیل، اسباب مخصوص در اوردن چیزی، بیرون اوردن، گود کردن، کندن

قاشوب

لغت‌نامه دهخدا

قاشوب . (اِ) چمچه . قاشق .

جست‌وجوی هم‌آغاز

چمچه زدن

لغت‌نامه دهخدا

چمچه ساز

لغت‌نامه دهخدا

چمچه (گیاه شناسی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

spathe

چمچه برای بیرون ریختن آب از قایق در حال غرق شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bail

چمچه کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

scoop

جست‌وجوی هم‌قافیه

مچمچه

لغت‌نامه دهخدا

مچمچه . [ م َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ) آوازی که کشتی گیر به هنگام شروع کشتی ، آنگاه که دستی به بازو می زند، برمی آورد و سپس دست حریف را می گیرد. (از فرهنگ فارسی معین ).

به اندازه یک چمچه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

scoop

هردیگی چمچه

فرهنگ فارسی معین

(هَ چَ چَ یا چِ) (اِمر.) آنکه در خوراکی و گذران سربار دیگران است ، طفیلی .

مچمچه

فرهنگ فارسی معین

(مَ مَ چَ یا چِ) (اِ.) آوازی که کشتی گیر به هنگام شروع کشتی - - آنگاه که دستی به بازو می زند - - برمی آورد و سپس دست حریف را می گیرد.

میل‌چمچه

spadix

واژه‌های مصوب فرهنگستان

سنبله‌ای با محور مرکزی گوشتی یا ضخیم نوعاً با گل‌های فشرده

درپیوند

بیشتر بدانید

چمچه

čamče

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به ترکی

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

گویش مازنی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

گویش اصفهانی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ سره

گویش بختیاری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مصوب فرهنگستان