چمینلغتنامه دهخداچمین . [ چ َ ] (اِ) مخفف چامین است که شاش و بول را گویند. (برهان ). بمعنی بول و آنرا چامین نیز گویند. (از جهانگیری ). کمیز. بول . چامیز. (ناظم الاطباء). مطلق بول و شاش آدمی یا حیوان : چاره نبود هم جهان را از چمین لیک نبود آن چمین ماء معین .
چمینفرهنگ فارسی عمید۱. بول؛ شاش؛ کمیز.۲. غایط؛ پلیدی.۳. سرگین: ◻︎ بلبلان را جای میزیبد چمن / مر جعل را در چمین خوشتر وطن (مولوی: ۲۶۹).
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
نیوه ٔ چمینهلغتنامه دهخدانیوه ٔ چمینه . [ وَ / وِ ی ِ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به معنی خلع بدن باشد و آن حالتی است مر نفس انسانی راکه به اختیار خود هرگاه خواهد از بدن عنصری جدا شودو یا هر وقت که خواهد به تن پیوندد. (برهان قاطع) (آن
چمیزلغتنامه دهخداچمیز.[ چ َ ] (اِ) کمیز و بول و چامیز. چامین و چمین . رجوع به چامیز و چامین و چمین شود. || غایط. (ناظم الاطباء). رجوع به چامیز و چامین و چمین شود.
چامینلغتنامه دهخداچامین . (اِ) چامیر. چامیز.شاش . (برهان ). بول . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). کمیز. (ناظم الاطباء). ادرار. پیش آب . و رجوع به شاش شود. || غایط.(برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). و رجوع به غایط شود. || سرگین حیوانات را
شاشلغتنامه دهخداشاش . (اِ) معروف است و به عربی بول گویند. (برهان قاطع). اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند.(فهرست مخزن الادویه ). بول و کمیز. شاشیدن مصدر آن . (آنندراج ). پیشاب . (غیاث اللغات ). آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شاشه . آب
مستراحلغتنامه دهخدامستراح . [ م ُ ت َ ] (ع اِ) جای برآمدن و جای آسایش . (منتهی الارب ). جای آمدن .(ناظم الاطباء). جای آسایش و فراغت و جای راحت . (غیاث ) (آنندراج ). آسایشگاه . و رجوع به استراحة شود. || بیت الخلاء. (اقرب الموارد). آبخانه . کنیف . (دهار). جای لازم . کنار آب . (ناظم الاطباء). حَش
غائطلغتنامه دهخداغائط. [ ءِ ] (ع ص ) زمین فراخ نشیب . (مهذب الاسماء). زمین مغاک . زمین هموار. زمین مغاک پست فراخ . (منتهی الارب ). زمین پست . || (اِ) حدث مردم . (مهذب الاسماء). پلیدی . پلیدی آدمی . گوه . گه . نجاست . (بحرالفضائل ).چمین (شاش و بول ). (از برهان ). براز. حدث . عاذر. عاذرة. عذرة.