چنبرهلغتنامه دهخداچنبره . [ چَم ْ ب َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در چهل هزارگزی شمال باختری مشهد واقع است . در دامنه ٔ کوه واقع و هوایش سردسیری است و 44 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش ذرت و کنجد و شغل اهالی زراعت و مال
چنبرهلغتنامه دهخداچنبره . [چَم ْ ب َ رَ / رِ ] (اِ) چنبر. حلقه . دایره . هر چیز دایره مانند چون کم غربال و غیره . چنبرک : چنبره ٔ دید جهان ادراک تست پرده ٔ پاکان حس ناپاک تست . مولوی . || حلقه مانند
چنبرهtorus, anchor ring 1, toreواژههای مصوب فرهنگستانرویۀ حاصل از دَوران یک دایره در فضا حول محوری واقع در صفحۀ آن دایره که دایره را قطع نمیکند
نبرةلغتنامه دهخدانبرة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) لقمه ٔ کلان . (ناظم الاطباء). لقمة ضخمة. (اقرب الموارد). ج ، نبر. رجوع به نُبَر شود.
نبرةلغتنامه دهخدانبرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) میان گو لب بالائین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وسط النقرة فی ظاهر الشفة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || حرف همزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). همزه . (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد). || آماس اندام . (من
نبیرهلغتنامه دهخدانبیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گویند خصوصاً، و بعضی دخترزاده را هم گفته اند.(برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). و بعضی دیگر پسر پسر و پسر دختر را میگویند. (برهان قاطع). فرزندزاده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ف
چنبره زدنلغتنامه دهخداچنبره زدن . [ چَم ْ ب َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبر زدن . حلقه های خرد یا بزرگ دایره ای شکل زدن . چنانکه مار آن هنگام که در جایی آرام و قرار گیرد بدانگونه گرد خود حلقه زند. و رجوع به چنبر و چنبر زدن شود.
انگبین چنبرهلغتنامه دهخداانگبین چنبره . [ اَ گ َ / گ ُ چَم ْ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) شان . شانه . شان عسل . (یادداشت مؤلف ) : هم از خوردنیها و هرگونه سازکه ما را بباید بروز دراز...ز خرما هزار و ز
جعبهدندة پیوستة چنبرهایtoroidal continuously variable transmission, toroidal CVT, roller-based continuously variable transmission, full-toroidal continuously variable transmissionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جعبهدندة پیوسته که در آن تغییر نسبتسرعت از طریق جابهجایی غلتکهای چنبرهای بر روی دیسکهای شبهمخروطی ورودی و خروجی صورت میگیرد
چنبره زدنلغتنامه دهخداچنبره زدن . [ چَم ْ ب َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبر زدن . حلقه های خرد یا بزرگ دایره ای شکل زدن . چنانکه مار آن هنگام که در جایی آرام و قرار گیرد بدانگونه گرد خود حلقه زند. و رجوع به چنبر و چنبر زدن شود.
انگبین چنبرهلغتنامه دهخداانگبین چنبره . [ اَ گ َ / گ ُ چَم ْ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) شان . شانه . شان عسل . (یادداشت مؤلف ) : هم از خوردنیها و هرگونه سازکه ما را بباید بروز دراز...ز خرما هزار و ز