چنگیلغتنامه دهخداچنگی . (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران . در 24 هزارگزی خاور ورامین کنار راه شوسه ٔ پارچین به تهران واقع است . در دامنه واقع است و معتدل . دارای 250 تن سکنه میباشد. از رود جاجرود
چنگیلغتنامه دهخداچنگی . [ چ َ ] (اِخ ) نگهبان یکی از قلاع کشمیر به عهدغزنویان و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). و چنگی با وی بیاید.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). و بهرام نقیب را نامزد... و سو
چنگیلغتنامه دهخداچنگی . [ چ َ ] (ص نسبی ) چنگ نواز. چنگ زن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نوازنده ٔ چنگ . (ناظم الاطباء). مطربی که ساز چنگ زند : کنون مغنی چنگی کشیده بینی صف چو خواجگان معطل بکنج مسجدها. سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
پرسش آری ـ نهایyes-no questionواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع جملههای پرسشی که پاسخ آن آری یا نه است
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
چنگیدنلغتنامه دهخداچنگیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) سخن گفتن . (ناظم الاطباء) : خمش بودن نکو فضیلست لیکن نه چندانی که گویندت که گنگی همان بهتر که در بزم افاضل زدانشهای خود چیزی بچنگی که تا معلوم گردد عاقلان راکه تو شاخ گلی یا چوب شنگی . <p class="aut
چنگیزلغتنامه دهخداچنگیز. [ چ َ ] (اِخ ) چنگیزخان که نام اصلیش بزبان مغولی تموچین است در حدود سال 549 هَ . ق . در مغولستان تولد یافت . پدرش یسوکای بهادر رئیس و خان قبیله ٔ قیات از قبایل مغول بود. تموچین سیزده ساله بود که پدرش درگذشت . جمعی از مغولان اطاعتش را گ
چنگیزلغتنامه دهخداچنگیز. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین ، واقع در دوازده هزارگزی خاور قزوین . در جلگه واقع شده ، معتدل و دارای 336 تن سکنه میباشد. از قنات و رودخانه ٔ دیزح مشروب میشود. از محصولاتش غلات ، بنشن ، انگور، بادام است .
چنگیزلغتنامه دهخداچنگیز. [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین در 12 هزارگزی خاور قزوین در جلگه واقع شده . معتدل و دارای 336 تن سکنه است . از قنات و رودخانه ٔ دیزج آبیاری میشود. محصولاتش غلات ، بنشن
چنگیزقلعهلغتنامه دهخداچنگیزقلعه . [ چ َق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. واقع در 68 هزارگزی باختر شهر بیجار و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ بیجار - سنندج . در جلگه قرار گرفته . معتدل و دارای 201 تن سکنه میباشد. ا
چنگیدنلغتنامه دهخداچنگیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) سخن گفتن . (ناظم الاطباء) : خمش بودن نکو فضیلست لیکن نه چندانی که گویندت که گنگی همان بهتر که در بزم افاضل زدانشهای خود چیزی بچنگی که تا معلوم گردد عاقلان راکه تو شاخ گلی یا چوب شنگی . <p class="aut
چنگیزلغتنامه دهخداچنگیز. [ چ َ ] (اِخ ) چنگیزخان که نام اصلیش بزبان مغولی تموچین است در حدود سال 549 هَ . ق . در مغولستان تولد یافت . پدرش یسوکای بهادر رئیس و خان قبیله ٔ قیات از قبایل مغول بود. تموچین سیزده ساله بود که پدرش درگذشت . جمعی از مغولان اطاعتش را گ
چنگیزلغتنامه دهخداچنگیز. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین ، واقع در دوازده هزارگزی خاور قزوین . در جلگه واقع شده ، معتدل و دارای 336 تن سکنه میباشد. از قنات و رودخانه ٔ دیزح مشروب میشود. از محصولاتش غلات ، بنشن ، انگور، بادام است .
چنگی بن سهمیلغتنامه دهخداچنگی بن سهمی . [ چ َ ی ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) در زمان مأمون بن مأمون خوارزم شاه صاحب درب کشمیر بود و چون دانست با سلطان یمین الدوله نمیتواند درافتد بخدمت او پیوست و کمر بندگی بر میان بست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 409).
چنگیزلغتنامه دهخداچنگیز. [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین در 12 هزارگزی خاور قزوین در جلگه واقع شده . معتدل و دارای 336 تن سکنه است . از قنات و رودخانه ٔ دیزج آبیاری میشود. محصولاتش غلات ، بنشن
پورچنگیلغتنامه دهخداپورچنگی . [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان نازیل بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 67 هزارگزی شمال باختری خاش و پنجهزارگزی شوسه زاهدان به خاش . دارای 45 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir
تیزچنگیلغتنامه دهخداتیزچنگی . [ چ َ ] (حامص مرکب ) استواری پنجه و تندی چنگال . (ناظم الاطباء) : به تیزچنگی نباش راهمی مانی به پنجه پنج کن این سود و گور تازه بجوی . سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).چو گرگان به خونخواری و تیزچنگی .<br
علی چنگیلغتنامه دهخداعلی چنگی . [ ع َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از ناحیه ٔتنگستان ، از نواحی بلوک دشتستان ، از بلوکات فارس . این ده در یک فرسخ ونیمی شمال تنگستان واقع است . (از فارسنامه ٔ ناصری ، بلوکات فارس ، بلوک دشتستان ص 207).
عالی چنگیلغتنامه دهخداعالی چنگی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر. واقع در 23هزارگزی شمال باختر اهرم و کنار راه فرعی بوشهر به اهرم . واقع در جلگه ، گرمسیر، مرطوب و مالاریایی است و 742 تن سکنه دارد. آب