چهارآیینفرهنگ فارسی عمید۱. چهارمذهب؛ چهارمذهب اهل سنت شامل حنفی، مالکی، شافعی، و حنبلی.۲. خیمۀ بزرگ چهارگوشه.
چهارآئینلغتنامه دهخداچهارآئین . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) به معنی خیمه ٔ چهارگوشه است که شروانی و راوتی باشد. (برهان ) (از آنندراج ). نوعی خیمه ٔ چهارگوشه . شروانی . (از ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) کنایه از خلفای اربعه است . (برهان ) (آنندراج ) (
چهارپائینلغتنامه دهخداچهارپائین . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. از قنات مشروب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چهارگانلغتنامه دهخداچهارگان . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) (مرکب از چهار + گان ) عدد توزیعی است و واحد را که چهارست به قسمتهای مساوی بخش کند. چهارچهار. رُباع ؛ یعنی اربعةاربعة. (منتهی الارب ). رُبَع (از منتهی الارب ). چهار به چهار. || چهار در چهار. || چهار و
حارانلغتنامه دهخداحاران . (اِخ ) اسم مکانی یا شهری در شمال شرقی الجزیره واقع در میانه ٔ رود فرات و خابور و آن همان جائی است که تارح وفات یافته و مدفون گشت و پس از آن لابان برادر ربقه نیز در آنجا سکونت ورزید و عساکر آشوریان برآن دست یافتند و هنوز به اسم قدیمش معروف است ، و در کناره ٔ رود بلیک و
حارانلغتنامه دهخداحاران . (اِخ ) خشک اول پسر عیفه متعه ٔ کالیب میباشد. رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 307 شود.
چهارآیینهفرهنگ فارسی معین( ~. نِ) (اِمر.) نوعی جامة جنگ که در قدیم به هنگام جنگ می پوشیدند و آن دارای چهار قطعه آهن صیقل داده بود که روی سینه ،پشت سر و سر زانوها نصب می شد.
چهارارکانلغتنامه دهخداچهارارکان . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی از خیمه باشد که در عراق آن را شروانی گویند و در هندوستان راوتی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نوعی از خیمه ٔ چهارگوشه . شروانی . چهارآیین . (فرهنگ فارسی معین ). || چهارحد عالم
چهارآیینهفرهنگ فارسی معین( ~. نِ) (اِمر.) نوعی جامة جنگ که در قدیم به هنگام جنگ می پوشیدند و آن دارای چهار قطعه آهن صیقل داده بود که روی سینه ،پشت سر و سر زانوها نصب می شد.