چهاربیخلغتنامه دهخداچهاربیخ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارریشه . بیخ کاسنی ، بیخ رازیانه ، بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند. || چهارعنصر : دو شاخ گیسوی او چون چهاربیخ حیات به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی . خاقان
چهاربیخفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) ریشۀ کاسنی یا خطمی، کبر، کرفس، و رازیانه؛ چهارریشه.۲. (زیستشناسی) درختی که ریشههای ستبر و محکم داشته باشد.۳. [قدیمی، مجاز] چهارعنصر.
چهاربیخیلغتنامه دهخداچهاربیخی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) چهاراصلی . چهارریشه ای . || چهارعنصری . رجوع به چاربیخی شود.
چهاربیخیلغتنامه دهخداچهاربیخی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) چهاراصلی . چهارریشه ای . || چهارعنصری . رجوع به چاربیخی شود.
چاربیخفرهنگ فارسی عمید= چهاربیخ: ◻︎ درختیست ششپهلو و چاربیخ / تنیچند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵: ۷۸۲).
اصول الاربعةلغتنامه دهخدااصول الاربعة. [ اُ لُل ْ اَ ب َ ع َ ] (ع اِ مرکب ) چهاربیخ (ریشه ٔ کاسنی و رازیانه و کبر و کرفس ). بیخ کاسنی و رازیانه و کبر و کرفس . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ) (فهرست مخزن الادویه ) (الفاظ الادویه ). رجوع به فهرست مخزن الادویه و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
درختلغتنامه دهخدادرخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گوی
چهاربیخیلغتنامه دهخداچهاربیخی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ) چهاراصلی . چهارریشه ای . || چهارعنصری . رجوع به چاربیخی شود.