چوبیلغتنامه دهخداچوبی . (اِخ ) پل چوبی بر خندق قدیم شمال تهران پشت دروازه ٔ شمیران پائین عشرت آباد که اکنون از میان رفته است و محل آن به چوبی شهرت دارد.
چوبیلغتنامه دهخداچوبی . (اِخ ) پلی بر زاینده رود بین اسپاهان و جلفا که در مشرق پل چهارباغ واقع شده . (جغرافیای طبیعی ایران ص 89).
چوبیلغتنامه دهخداچوبی . (ص نسبی ) منسوب بچوب . (ناظم الاطباء). از چوب . ساخته شده از چوب ، همچون : خانه ٔ چوبی ، پای چوبی ، پل چوبی ، درچوبی ، دسته ٔ چوبی ، قاشق چوبی ، قفس چوبی ، نیمکت چوبی ، تخت چوبی ، میز چوبی ، صندلی چوبی ، صندلی دسته دار چوبی ، قفسه ٔ چوبی ، کفش چوبی ، نرده ٔ چوبی . هاون
گوبیلغتنامه دهخداگوبی . [ گ ُ ] (اِخ ) گُبی . قسمت مرکزی مغولستان که طولش هزار و عرضش از سیصد تا پانصدکیلومتر است . این قسمت را برای امتیاز از کویر گوبی کبیر، گوبی مغول نامند. (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2251). گویند که در گوب
وبیلغتنامه دهخداوبی . [ وَ بی ی ] (ع ص ) وباخیز. وباآور. وبائی : این ساعت موسم تابستان رسید و هوای جرجان وبی و عفین است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چوب چوبیلغتنامه دهخداچوب چوبی . (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) دیواری مشبک از چوبها یا نرده هائی که بفاصله بزمین فروبرده باشند. دیوار یادر مشبک و عمودی با چوب . نرده که از چوبهای موازی قائم یا غیر آن بهمان صفت بسازند. (یادداشت مؤلف ).
چوبی شدنلغتنامه دهخداچوبی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از جنس چوب گشتن . || همسان و همانند و همشکل چوب گشتن از رنگ و شکل و غیره . || در نباتات چوبی شدن یکی از تغییرات شیمیائی غشاء گلوسیدی سلول است و بعبارت دیگر میتوان گفت که غشاء گلوسیدی درنتیجه ٔ عمل ادسوربسیون بدو ماده لینیین و کسیلو هولوسید که
گوبی خاقانلغتنامه دهخداگوبی خاقان . (اِخ ) یکی از القاب پادشاهان ماوراءالنهر و خوارزم و دشت قبچاق که در کتاب پهلوی شهرستان های ایران چ بمبئی ص 19 آمده است . رجوع به سبک شناسی بهار چ 1 ج 1 ص <span c
چوبینلغتنامه دهخداچوبین . (اِخ ) بعضی گویند چوبین شهری بوده از ابنیه کیانی و برخی نسبت بنای ببهرام چوبینه میدهند. بهرحال گویند چوبین در زمان صفویه خراب شد و پس از خرابی قلعه ای در آن بساختند. (مرآت البلدان ج 4 صص 276 - <span c
چوبینلغتنامه دهخداچوبین . (ص نسبی ) هر چیز که از چوب سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر چیز که از چوب ساخته شده باشد. (فرهنگ نظام ). منسوب بچوب . (ناظم الاطباء). از چوب . (یادداشت مؤلف ). ساخته از چوب . چوبی . افزار چوبین . که از چوب ساخته شده باشد. (از فرهنگ فارسی ). و کمان وی (کیومرث ) بدان
چوبینلغتنامه دهخداچوبین . (اِخ ) از تهران که بمشهد مقدس میروند در میانه ٔ داورزن و مهر یکی از قرای واقع در طرف راست راه چوبین است . (مرآت البلدان ج 4 ص 278). دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار در <span class="hl"
چوبینکلغتنامه دهخداچوبینک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) روپاکی سرخ رنگ که بر سر بندند. (جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ):آن شاه دروغین بین با اسبک و بازینک شنگینک و منگینک سر بسته بچوبینک . مولوی .|| کاروانک . پرنده ای است شبیه بمرغ خانگی . (بر
چوبینهلغتنامه دهخداچوبینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . در 36 هزارگزی شمال باختری صحنه و 12 هزارگزی باختری راه شوسه ٔ کرمانشاه به سقز واقع شده است . دشت و سردسیر است . <span class="hl" d
چوبینلغتنامه دهخداچوبین . (اِخ ) بعضی گویند چوبین شهری بوده از ابنیه کیانی و برخی نسبت بنای ببهرام چوبینه میدهند. بهرحال گویند چوبین در زمان صفویه خراب شد و پس از خرابی قلعه ای در آن بساختند. (مرآت البلدان ج 4 صص 276 - <span c
چوبینلغتنامه دهخداچوبین . (ص نسبی ) هر چیز که از چوب سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر چیز که از چوب ساخته شده باشد. (فرهنگ نظام ). منسوب بچوب . (ناظم الاطباء). از چوب . (یادداشت مؤلف ). ساخته از چوب . چوبی . افزار چوبین . که از چوب ساخته شده باشد. (از فرهنگ فارسی ). و کمان وی (کیومرث ) بدان
چوبی شدنلغتنامه دهخداچوبی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از جنس چوب گشتن . || همسان و همانند و همشکل چوب گشتن از رنگ و شکل و غیره . || در نباتات چوبی شدن یکی از تغییرات شیمیائی غشاء گلوسیدی سلول است و بعبارت دیگر میتوان گفت که غشاء گلوسیدی درنتیجه ٔ عمل ادسوربسیون بدو ماده لینیین و کسیلو هولوسید که
چوبینلغتنامه دهخداچوبین . (اِخ ) از تهران که بمشهد مقدس میروند در میانه ٔ داورزن و مهر یکی از قرای واقع در طرف راست راه چوبین است . (مرآت البلدان ج 4 ص 278). دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار در <span class="hl"
چوبین درلغتنامه دهخداچوبین در. [ دَ ] (اِخ ) چوئین در. دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین . در 7 هزارگزی قزوین کنار راه آهن در جلگه قرار گرفته . معتدل است و 1201 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محصولاتش غلات ،
چوب چوبیلغتنامه دهخداچوب چوبی . (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) دیواری مشبک از چوبها یا نرده هائی که بفاصله بزمین فروبرده باشند. دیوار یادر مشبک و عمودی با چوب . نرده که از چوبهای موازی قائم یا غیر آن بهمان صفت بسازند. (یادداشت مؤلف ).
بافت چوبیxylemواژههای مصوب فرهنگستانبافتی که در گیاهان آوندی انتقال آب و مواد معدنی محلول را بر عهده دارد متـ . چوب