چوگان بازلغتنامه دهخداچوگان باز. [ چ َ / چُو گام ْ ] (نف مرکب ) که به بازی چوگان پردازد. آنکه با چوگان بازی کند. (از آنندراج ). کسی که چوگان بازی میکند. (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمندافکنی و چوگ
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
ژوآن ژوآنلغتنامه دهخداژوآن ژوآن . (اِخ ) نام طایفه ای از ترکان آسیای مرکزی در قرن ششم هجری . (دیوان رودکی ج 1 ص 179).
چوگان بازیلغتنامه دهخداچوگان بازی . [چ َ / چُو گام ْ ] (حامص مرکب ) عمل چوگان باز. یکی از بازیهای بسیار قدیم است . واضع و عامل اصلی آن کاملاً روشن نیست . بعضی آن را به ایرانیان نسبت میدهند و میگویند: «چون اسکندر تصمیم گرفت به ایران حمله کند «دارا» گوی و چوگانی برای
چوگان بازیفرهنگ فارسی معین( ~.) (حامص .) نوعی ورزش و بازی که وسیلة آن چوگان و گوی است ، و آن را سواره یا پیاده بازی کنند.
پهنه بازلغتنامه دهخداپهنه باز. [ پ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که پهنه بازد. رجوع به پهنه شود : پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان بازناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان .فرخی .
فریبانلغتنامه دهخدافریبان . [ ف ِ / ف َ ] (نف ، ق ) در حال فریبیدن و فریفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرد گردان و فریبانت همی برد چو گوی تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز.ناصرخسرو.
فشانیدنلغتنامه دهخدافشانیدن .[ ف َ / ف ِ دَ ] (مص ) افشانیدن . ریزانیدن و ریختن . (آنندراج ). افشاندن . (فرهنگ فارسی معین ) : زرستان ، مشک فشان ، جام ستان ، بوسه بگیرباده خور، لاله سپر، صیدشکر، چوگان باز.منوچ
تک و تازلغتنامه دهخداتک و تاز. [ ت َ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و تا. (غیاث اللغات ) دو و تاخت . (ناظم الاطباء). تکاپوی : در سلاح و سواری و تک و تازگوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی .خورشید که او چشم و چراغست جهان رااز شوق رخت
گردگردانلغتنامه دهخداگردگردان . [ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) حرکت کننده ٔ دورانی . چرخان . دوار : جهان همیشه چنین است و گردگردان است همیشه تا بود آئینش گردگردان بود . رودکی .پس از اختر گردگردان سپهرکه اخترشناسان نمودند چهر. <p class=
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . [ چ َ / چُو ] (اِ مرکب )(از: چوب + گان ، پسوند نسبت ) در پهلوی چوپگان ، چوپگان ، چوبکان ، معرب آن صولجان است و کلمه ٔ فرانسوی شیکان از فارسی مأخوذ است . (حواشی برهان ). چوب بلند سرکجی است که در بازی گوی بکار برند. (جهانگیری ). چوب گو
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . (اِخ ) دهی است از دهستان حمزه بخش لوکمره ٔ شهرستان محلات . 292 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندر و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . (اِخ ) دهی است از دهستان فعلی کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه . 835 تن سکنه دارد. از قنات و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، حبوبات ، توتون و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . (اِخ ) دهی است ازدهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان . 316 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
گوی و چوگانلغتنامه دهخداگوی و چوگان . [ ی ُ چ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گوی و پهنه . رجوع به هر یک از این دو کلمه شود.- بازی گوی و چوگان ؛ چوگان بازی . گوی بازی .- گوی و چوگان باختن ؛ با گوی و چوگان بازی کردن .
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . [ چ َ / چُو ] (اِ مرکب )(از: چوب + گان ، پسوند نسبت ) در پهلوی چوپگان ، چوپگان ، چوبکان ، معرب آن صولجان است و کلمه ٔ فرانسوی شیکان از فارسی مأخوذ است . (حواشی برهان ). چوب بلند سرکجی است که در بازی گوی بکار برند. (جهانگیری ). چوب گو
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . (اِخ ) دهی است از دهستان حمزه بخش لوکمره ٔ شهرستان محلات . 292 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندر و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
چوگانلغتنامه دهخداچوگان . (اِخ ) دهی است از دهستان فعلی کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه . 835 تن سکنه دارد. از قنات و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، حبوبات ، توتون و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).