چپدانلغتنامه دهخداچپدان . [ چ ِ ] (اِ) بمعنی چپداز است که سرموزه باشد. (برهان ) (آنندراج ). جرموق و سرموزه و چپدار. (ناظم الاطباء). رجوع به چپدار و چپداز و چپلان شود.
دان دانلغتنامه دهخدادان دان . (ص مرکب ) متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا. (ناظم الاطباء). دانه دانه .- دان دان بیرون زدن ؛ دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن .
دان دان شدنلغتنامه دهخدادان دان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانه بستن عسل و شیره ٔ انگور و همچنین هندوانه های از جنس خوب که نیک رسیده باشند. پاشان و پراکنده شدن و مانند دانه شدن شیره و عسل و روغن و جز آن . (ناظم الاطباء).
چپلانلغتنامه دهخداچپلان . [ چ َ ] (اِ) جرموق و سرموزه و چپدار و کفشی که بالای موزه پوشند. (ناظم الاطباء). چپداز. چپدان . رجوع به چپدار و چپداز و چپدان شود.
چپدازلغتنامه دهخداچپداز. [ چ ِ ] (اِ) چپدار. چپدان . سرموزه را گویند، و آن کفشی باشد که مردم ماورأالنهر از بالای موزه پوشند. بعربی جرموق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به چپدار و چپلان و چپدان شود.
سرموزهفرهنگ فارسی عمیدکفشی که در قدیم روی موزه به پا میکردند و بیشتر در ماوراءالنهر معمول بوده؛ چپدار؛ چپذار؛ چپدان؛ خارکش.
چپدارلغتنامه دهخداچپدار. [ چ َ / چ ِ ](اِ) چپداز. چپدان . (جهانگیری ). سرموزه . (جهانگیری )(ناظم الاطباء). خارکش . (جهانگیری ). جرموق ، بتازی . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). کفش بالای موزه . کفشی که برسر موزه کشند. رجوع به چپداز و چپدان و چپلان شود.