چکانلغتنامه دهخداچکان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 36 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل که 504 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات . محصولش غلات ، پنبه و لبنیات
چکانلغتنامه دهخداچکان . [ چ َ /چ ِ ] (نف ، ق ) بمعنی چکنده . (آنندراج ). چکنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : قی افتد آن را که سر و ریش تو بیندزان خلم و زان بفچ چکان بر سر و رویت . مایعی که در حالت چکیدن باشد. (ناظم الاطباء). در حا
چکانلغتنامه دهخداچکان . [ چ ِ ] (حرف ربط + صفت / ضمیر) کلمه ٔ استفهام ، یعنی «چه که آن » و چه چیز. (ناظم الاطباء). مخفف کلمه ٔ ترکیبی «چه که آن » بمعنی «زیراکه آن » «چرا که آن || » (صفت + اسم ) مخفف «چه » و «کان ». کدام کان ؟ چه کان ؟ (شرفنامه ٔ منیری ). چه ن
چکانفرهنگ فارسی عمید۱. =چکاندن۲. (صفت) چکنده.۳. (قید) در حال چکیدن.۴. چکاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): قطرهچکان، خونچکان.
پوشَن چاهwell casing, casingواژههای مصوب فرهنگستانلولهای با قطر زیاد از فلز یا پلاستیک یا الیاف که آن را همزمان یا پس از حفاری در چاه گمانه قرار میدهند و با سیمان به دیوارههای چاه میچسبانند تا مانع از ریزش چاه یا هدررفت گل حفاری یا ورود سیالهای دیگر به درون سازندهای تراوا شود
پیت کتابیjerry can/jerrycan/jerri canواژههای مصوب فرهنگستانگُنجایهای پلاستیکی یا فلزی، با سطحِمقطع مستطیلشکل یا چندضلعی و اضلاع تخت که برای انبار کردن و حمل مایعات کاربرد دارد
قوطی کلیددارkey-opening can, Packer's canواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قوطی کنسرو که با استفاده از کلید مخصوصی که بر روی آن است باز میشود
قان قانلغتنامه دهخداقان قان . (مغولی ، اِ) ریشه ٔ کلمه ٔ خاقان است و آن مخفف قان قانات است و لقبی است مخصوص شاهان و بزرگان مغول . (النقود العربیه ص 134).
چکاندنلغتنامه دهخداچکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چکانیدن . قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن : کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من . فردوسی .دری همی چکاند زری همی فشاندکان
چکانندهلغتنامه دهخداچکاننده . [ چ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) کسی یا چیزی که مایعی را قطره قطره فروچکاند. عامل چکانیدن . وسیله ٔ چکاندن . و رجوع به چکاندن و چکانیدن شود.
چکانهلغتنامه دهخداچکانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی چغانه است . (اوبهی ). || چِکَّه . لَکَّه : پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش کت همه جامه چکانه برچکید.سنائی .
چکانیدنلغتنامه دهخداچکانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) متعدی چکیدن . چکیدن کنانیدن (؟) و قطره قطره ریختن . (ناظم الاطباء). مایعاتی چون داروی چشم و نظایر آن را در چشم و گوش و غیره قطره قطره ریختن ، با قطره چکان یا بوسیله ٔ دیگر. داروی مایعی را بر عضوی بیمار قطره قطره ریختن . تقطیر.(زوزنی ) (منتهی الارب )
چکاندنلغتنامه دهخداچکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چکانیدن . قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن : کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من . فردوسی .دری همی چکاند زری همی فشاندکان
چکانندهلغتنامه دهخداچکاننده . [ چ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) کسی یا چیزی که مایعی را قطره قطره فروچکاند. عامل چکانیدن . وسیله ٔ چکاندن . و رجوع به چکاندن و چکانیدن شود.
چکانهلغتنامه دهخداچکانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی چغانه است . (اوبهی ). || چِکَّه . لَکَّه : پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش کت همه جامه چکانه برچکید.سنائی .
چکانیدنلغتنامه دهخداچکانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) متعدی چکیدن . چکیدن کنانیدن (؟) و قطره قطره ریختن . (ناظم الاطباء). مایعاتی چون داروی چشم و نظایر آن را در چشم و گوش و غیره قطره قطره ریختن ، با قطره چکان یا بوسیله ٔ دیگر. داروی مایعی را بر عضوی بیمار قطره قطره ریختن . تقطیر.(زوزنی ) (منتهی الارب )
پوچکانلغتنامه دهخداپوچکان . [ ] (اِخ ) شهری از خراسان که تا نیشابور سی وهشت فرسنگ مسافت دارد و تا هری سی فرسنگ . (نزهةالقلوب ج 3 چ لیدن صص 177 - 178).
پیر کوچکانلغتنامه دهخداپیر کوچکان . (اِخ ) دهی از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. واقع در 62هزارگزی جنوب بمپورو 1هزارگزی خاور شوسه ٔ بمپور به چاه بهار. کوهستانی ،گرمسیر، مالاریائی . دارای 220</sp
چشمه علی موچکانلغتنامه دهخداچشمه علی موچکان . [ چ َ م ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه در بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 21هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 6 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مسجدسلیمان به دلالی واقع است . کوهستانی گرمسی
خون چکانلغتنامه دهخداخون چکان . [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) خون چکاننده . قطره قطره فروریزنده ٔ خون . آنکه خون از وی چکد. (یادداشت بخط مؤلف ).- چشم خون چکان ؛ چشم سخت گریان . (یادداشت مؤلف ).- دل خون چکان ؛
خوی چکانلغتنامه دهخداخوی چکان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) عرق ریزان : ای پیکر منور محرور خوی چکان ثعبان آتشین دم و روئینه استخوان .<br