چکشلغتنامه دهخداچکش . [ چ َ ک َ ] (اِ) نشستنگاه باز و جره و بلبل که به هندی «ادا» گویند. (غیاث از مصطلحات ). تلفظی از چکس . و رجوع به چکس شود.
چکشلغتنامه دهخداچکش . [ چ َ ک ُ / چ َک ْ ک ُ ] (اِ) افزاری باشد زرگران و مسگران و آهنگران را و به عربی مطرقه خوانند. (برهان ). ابزاری بود زرگران و آهنگران را و آن را بعربی مطرقه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دست افزاری است آهنگران را که بدان آهن را میکوبند.
چکشhammerواژههای مصوب فرهنگستان1. بخشی از سازوکار پیانو که به سیمها ضربه میزند 2. نوعی کوبه که برای نواختن بر برخی سازهای کوبهای به کار میرود
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
چکشهلغتنامه دهخداچکشه . [ چ َش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ سقز به میاندوآب واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 150
چکشپذیریmalleabilityواژههای مصوب فرهنگستانخاصیت یک خوارزمی/ الگوریتم که بهموجب آن با داشتن متن رمزشدۀ c1، تولید یک متن رمزشدۀ دیگر مانند c2، با ارتباط معلوم بین متنهای اصلی متناظر آنها امکانپذیر باشد
چکشناپذیریnonmalleabilityواژههای مصوب فرهنگستانخاصیت یک خوارزمی/ الگوریتم که بهموجب آن با داشتن متن رمزشدۀ c1، تولید یک متن رمزشدۀ دیگر مانند c2، با ارتباط معلوم بین متنهای اصلی متناظر آنها امکانپذیر نباشد
چکشیmartelé (fr.), hammeredواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کمانهکشی که در آن نوازنده صداها را با یک خیز قوی و کوتاه، بدون برداشتن کمانه از روی سیم، در انتهای صداها اجرا میکند
چکش پذیرلغتنامه دهخداچکش پذیر. [ چ َک ْ ک ُ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرای چکش . درخور چکش خوردن . چکش خواره . و رجوع به چکش خواره و چکش خور و چکش پذیری و چکش خوارگی شود.
چکش پذیریلغتنامه دهخداچکش پذیری . [ چ َک ْ ک ُ پ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت چکش خوری فلزات . و رجوع به چکش خوارگی و چکش خوردن و چکش خوری شود.
چکش خوارگیلغتنامه دهخداچکش خوارگی . [ چ َک ْ ک ُ خوَا/ خا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) رجوع به چکش خوری شود.
چکش خورلغتنامه دهخداچکش خور. [ چ َک ْ ک ُ خوَر / خُر ] (اِمص مرکب ) قابلیت تخته شدن و کوفته شدن . (ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) فلزات چکش پذیر. مواد چکش خور. خایسک پذیر. و رجوع به چکش خوردن و چکش خوری شود.