چکمیزکلغتنامه دهخداچکمیزک . [ چ َزَ ] (اِ مرکب ) بیماریی است که به سبب آن بول آدمی یا حیوانات دیگر قطره قطره میچکد و آن را بعربی تقطیرالبول خوانند. (از برهان ). مرضی که بول قطره قطره بچکد و به تازی تقطیرالبول گویند. (جهانگیری ). مرضی که میز یعنی بول قطره قطره چکد و به تازی تقطیرالبول گویند. (رش
چکمیزکفرهنگ فارسی معین(چَ زَ) (اِ.) = چک . چکره . چکه : مرضی که انسان نتواند ادرار خود را نگاه دارد و ادرار چکه چکه خارج می شود، سلس البول ، تقطیر البول .
چکمیزک شدنلغتنامه دهخداچکمیزک شدن . [ چ َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به بیماری چکمیزک مبتلا گشتن . سلس البول گرفتن . قطره قطره شاشیدن . مَثن . (منتهی الارب ). و رجوع به چکمیزک زده شود.
چکمیزک زدهلغتنامه دهخداچکمیزک زده . [ چ َ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا به چکمیزک . (ناظم الاطباء). آنکه بولش قطره قطره چکد. اَمثَن . (منتهی الارب ). کسی که بیماری تقطیرالبول دارد. بیمار مبتلابه سلس البول . و رجوع به چکمیزک و چکمیزک شدن شود.
قیمازکلغتنامه دهخداقیمازک . [ ] (اِخ ) در جغرافیای قدیم سرزمینی بوده است از ترکستان در اقلیم هفتم . رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ص 68 شود.
چکمیزک شدنلغتنامه دهخداچکمیزک شدن . [ چ َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به بیماری چکمیزک مبتلا گشتن . سلس البول گرفتن . قطره قطره شاشیدن . مَثن . (منتهی الارب ). و رجوع به چکمیزک زده شود.
چکمیزک زدهلغتنامه دهخداچکمیزک زده . [ چ َ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا به چکمیزک . (ناظم الاطباء). آنکه بولش قطره قطره چکد. اَمثَن . (منتهی الارب ). کسی که بیماری تقطیرالبول دارد. بیمار مبتلابه سلس البول . و رجوع به چکمیزک و چکمیزک شدن شود.
سلس البولفرهنگ فارسی عمیدعدم توانایی کنترل ادرار بهصورتی که قطرهقطره و بی اختیار خارج میشود؛ چکمیزک.
چکیزکلغتنامه دهخداچکیزک . [ چ ُ زَ ] (اِ) سوزاک . نوعی بیماری که در مجرای بول آدمی به هم رسد. || بیماری تقطیر بول که در مثانه پدید آید. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 337). چکمیزک . بیماری سلسلةالبول . و رجوع به چکمیزک شود.
مثناءلغتنامه دهخدامثناء. [ م َ ] (ع ص ) زن چکمیزک زده که بولش قطره قطره چکد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤنث اَمثَن . زنی که کمیز وی قطره قطره چکد و چکمیزک زده بود. (ناظم الاطباء). زنی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. (از اقرب الموارد).
مثنلغتنامه دهخدامثن . [ م َ ث َ ] (ع مص ) چکمیزک شدن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاهداری نکردن کمیز خود را در مثانه . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
چکمیزک شدنلغتنامه دهخداچکمیزک شدن . [ چ َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به بیماری چکمیزک مبتلا گشتن . سلس البول گرفتن . قطره قطره شاشیدن . مَثن . (منتهی الارب ). و رجوع به چکمیزک زده شود.
چکمیزک زدهلغتنامه دهخداچکمیزک زده . [ چ َ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا به چکمیزک . (ناظم الاطباء). آنکه بولش قطره قطره چکد. اَمثَن . (منتهی الارب ). کسی که بیماری تقطیرالبول دارد. بیمار مبتلابه سلس البول . و رجوع به چکمیزک و چکمیزک شدن شود.