چککلغتنامه دهخداچکک . [ چ َ ک َ ] (اِ) نام نوایی است که مطربان زنند.(فرهنگ اسدی ). نغمه و آهنگی از موسیقی : بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه .منوچهری (از فرهنگ اسدی ).
چککلغتنامه دهخداچکک . [ چ ُ ک ُ / ک َ ] (اِ) مرغی خرد است . (فرهنگ اسدی ). بر وزن و معنی چغک است که گنجشک باشد، و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ). گنجشک را نامند و آن را چغوک نیز گویند. (جهانگیری ). بچه گنجشک بود و گویند مرغکی است سخت خرد. (ح
کیک فنجانیcup cake, fairy cake, patty cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک اسفنجی کوچک و گردی که در قوطیهای مسی جداگانه یا قالبهای کاغذی پخته میشود
کیک اسفنجیsponge cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیک متخلخل و سبک تهیهشده از آرد خودورا و شکر و تخممرغ زده و طعمدهندهها
کیک لیوانیmug cakeواژههای مصوب فرهنگستانکیکی که در درون لیوانی بزرگ و با استفاده از تندپز در مدتی کوتاه پخته میشود
چکک لولغتنامه دهخداچکک لو. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای از توابع بلوک بیضای فارس است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 352).
چکگلغتنامه دهخداچکگ . [ چ ُ ک ُ ] (اِ) طناب ابریشمین . (ناظم الاطباء). مرادف چکک و چلک . و رجوع به چکک و چلک شود.
دالیژلغتنامه دهخدادالیژ. (اِ) در فرهنگ شعوری نام مرغی است که چکک نیز گویند و گوید در فرهنگ نعمت اﷲ نیز چنین است . (شعوری ج 1 ص 415).
لبینافرهنگ فارسی عمیداز الحان قدیم ایرانی: ◻︎ بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان برشخج / نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه (منوچهری: ۹۷).
فنهلغتنامه دهخدافنه . [ ] (اِ) نام نوایی که مطربان زنند. (یادداشت مؤلف ) : بامدادان بر چکک زن ، چاشتگاهان بر شخج نیم روزان بر لبینا، شامگاهان بر فنه .منوچهری .
چکک لولغتنامه دهخداچکک لو. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای از توابع بلوک بیضای فارس است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 352).
چوچککلغتنامه دهخداچوچکک . [ چ َ ک َ ] (اِ مصغر) صورتی از چوچگک است بمعنی جوجه ٔ کوچک .فروخ . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ای چوچکک بسال و ببالا بلند زه ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه . طاهر فضل (از حاشیه فرهنگ اسدی ).رجوع ب
کوچککلغتنامه دهخداکوچکک . [ چ َ / چ ِ ک َ ] (ص مصغر) سخت کوچک . بسیار کوچک : خروشنده از جای بجهد دژم مر این کوچکک را بدرد ز هم .اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 453).
انچککلغتنامه دهخداانچکک . [ اَ چ ُ ک َ ] (اِ) دانه ٔ سیاه با مغز سپید چون دانه امرود. انچوچک . (یادداشت مؤلف ) : شکن این انچکک و بوی کلک بی حاصل تا به ریش خود و یاران فکنی تف بسیار.بسحاق .