چکیلغتنامه دهخداچکی . [ چ َ / چ َک ْ کی ] (اِ) سوراخ میان سنگ آسیا که بدان سنگ بر دور محور گردش میکند. (ناظم الاطباء).
چکیلغتنامه دهخداچکی . [ چ َ ] (ق ) درتداول عامه ، اصطلاحی است در مبادله و فروش اجناس و اشیاء، بدین معنی که چیزی را ناسنجیده و نپیموده و وزن ناکرده داد و ستد کنند، چنانکه گویند: این گردوها. این کرباسها، این گندمها چکی به چند؟ تخمینی . چوب انداز. ناکش .بدون شمارش . بدون وزن . مقابل کش و منی <s
چکیفرهنگ فارسی معین(چَ) (ص نسب . ق .) (عا.) دادوستد اجناس و اشیاء وزن ناکرده و ناپیموده ، یک جا و یکباره و به صورت کلی .
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
بُردار کیوQ vectorواژههای مصوب فرهنگستانبُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
قدر کیوQ magnitudeواژههای مصوب فرهنگستانقدر فروسرخ یک جِرم نجومی که به کمک قدر یو و قدر بی و قدر وی محاسبه میشود و مستقل از سرخش (reddening) میانستارهای است
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
چکیانگلغتنامه دهخداچکیانگ . [ چ ِ ] (اِخ ) نام ایالتی در کشور چین که بیش از 25 میلیون تن سکنه دارد. مرکز این ایالت شهر «هانگ چیو» است .
چکیدگیلغتنامه دهخداچکیدگی . [ چ َ دَ / دِ ] (حامص ) تقطیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکیدن و چکیده شود.
چکیدنلغتنامه دهخداچکیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) مکیدن . (از برهان ذیل چکیده ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). چوشیدن و چشیدن : پستان آب می چکد ایرا که دایه اوست طفل نبات را طلبد دایه جابجا. مولوی (از رشیدی ).رجوع به چُکیده شود.
چکیدهلغتنامه دهخداچکیده . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ن مف )هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده . آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود. || مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده . (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصاره ٔ
چکیدهلغتنامه دهخداچکیده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) گرز را نیز گویند که به عربی عمود خوانند. (برهان ). گرز را نیز گویند و آن را به تازی عمود خوانند. (جهانگیری ) (رشیدی ). گرز را نیز گویند که عمود باشد. (انجمن آرا)(آنندراج ). گرز و عمود. (ناظم الاطباء) <span class="
تراولرچکفرهنگ فارسی عمیدچکی که بانک به مسافر میدهد و مسافر میتواند در هر کشور که بخواهد پول آن را از بانک بگیرد؛ چک مسافرتی.
چکیانگلغتنامه دهخداچکیانگ . [ چ ِ ] (اِخ ) نام ایالتی در کشور چین که بیش از 25 میلیون تن سکنه دارد. مرکز این ایالت شهر «هانگ چیو» است .
چکیدگیلغتنامه دهخداچکیدگی . [ چ َ دَ / دِ ] (حامص ) تقطیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکیدن و چکیده شود.
چکیدنلغتنامه دهخداچکیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) مکیدن . (از برهان ذیل چکیده ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). چوشیدن و چشیدن : پستان آب می چکد ایرا که دایه اوست طفل نبات را طلبد دایه جابجا. مولوی (از رشیدی ).رجوع به چُکیده شود.
چکیدهلغتنامه دهخداچکیده . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ن مف )هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده . آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود. || مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده . (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصاره ٔ
چکیدهلغتنامه دهخداچکیده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) گرز را نیز گویند که به عربی عمود خوانند. (برهان ). گرز را نیز گویند و آن را به تازی عمود خوانند. (جهانگیری ) (رشیدی ). گرز را نیز گویند که عمود باشد. (انجمن آرا)(آنندراج ). گرز و عمود. (ناظم الاطباء) <span class="
تاچکیلغتنامه دهخداتاچکی . [ چ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در کجور مازندران در کنار راه «بخو». رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود.
چک چکیلغتنامه دهخداچک چکی . [ چ ِ چ ِ ] (اِ) چکاوک و قبره . (در تداول مردم شوشتر به نقل از نسخه ٔ خطی لغات شوشتری ). || کارد یا چاقوی مخصوص آشپزخانه . (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ).
راگوچکیلغتنامه دهخداراگوچکی . [ گُچ ْ ] (اِخ ) یکی از خانواده های مجار که در اردل فرمانروایی کرده است . نخستین تن از این خانواده «سیگموند» میباشد که در سال 1607 م . به رغم میل خود پس از یکسال فرمانروایی مجبور بکناره گیری شد. دومین تن «اختیار ژرژ» است ، که از سال
سرکوچکیلغتنامه دهخداسرکوچکی . [ س َ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) فرومایگی و بیقدری و حقارت . (غیاث ) : ولیکن نکشت آتش گرم رابه سرکوچکی داشت آزرم را.نظامی .
راغوچکیلغتنامه دهخداراغوچکی . (اِخ ) لهجه ٔ ترکی راگوچکی است . رجوع به راگوچکی و قاموس الاعلام ترکی شود.