چیخلغتنامه دهخداچیخ . (ص ) چنخ . (سروری ). آنکه از چشمهای او پیوسته آب و چرک آید و بدین سبب مژگانش ریخته باشد. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه آب از چشمش همیشه رود و مژگانش ریخته باشد. (سروری ) : چیخ که شد غمزه زنی ساز اوکور بود هر که کشد ناز او.<p c
مقطع نوع HH-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن لایة میانی رساناتر از لایههای رویی و زیری است
یخ یخلغتنامه دهخدایخ یخ . [ ی َ ی َ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که ساربانان هنگام خوابانیدن شتر گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
چیخاچفلغتنامه دهخداچیخاچف . [ چی چ ِ ] (اِخ ) (پیر).سیاح و طبیعی دان روس . در سال 1812م . در گاچینا نزدیک سن پطرزبورگ بدنیا آمد و در 1890م . در فلورانس در گذشت . ابتدا به کارهای سیاسی پرداخت و به مدت دو سال (<span class="hl" di
چین چیخریلغتنامه دهخداچین چیخری . (اِخ ) نام پدر مَرتیَه که از مردم پارس و از محلی به نام «کوگ نگا» بود این مرد بر داریوش یاغی شد و چنانکه در کتیبه ٔ بیستون آمده است به اهالی خوزستان گفت : من ای ماینس پادشاه خوزستانم .
چیخاچفلغتنامه دهخداچیخاچف . [ چی چ ِ ] (اِخ ) (پیر).سیاح و طبیعی دان روس . در سال 1812م . در گاچینا نزدیک سن پطرزبورگ بدنیا آمد و در 1890م . در فلورانس در گذشت . ابتدا به کارهای سیاسی پرداخت و به مدت دو سال (<span class="hl" di
کرچیخلغتنامه دهخداکرچیخ . [ ک ُ ](اِخ ) در جغرافیای قدیم ارمنستان اشاراتی در باب ولایت کرچیخ دیده می شود، بنابر قول آدنتس این کلمه مرکب از دو جزء است : کرتیچ + آیخ و معنی آن کرد است ، چنانکه آترپاتیخ یعنی ساکنان آتروپاتن (آذربایجان ). در زمان فوستوس بیزانسی قرن چهارم میلادی ، ولایت کرچیخ بلوکی