چیرلغتنامه دهخداچیر. (ص ) مخفف چیره . پیروز. غالب . مظفر. غالب . مسلط : کجا نام او شیده ٔ شیر بودهمیشه به جنگ اندرون چیر بود. فردوسی .اگر چند هستی تو در جنگ چیرنه من روبهم نیز تو شرزه شیر. فردوسی .<br
چیرلغتنامه دهخداچیر. (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی مشرق سوریان . (از فارسنامه ٔ ناصری ). از قرای بوانات فارس است .
چیرلغتنامه دهخداچیر. (اِخ ) دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه . در 27 هزار و پانصد گزی جنوب خاوری هشتیان و ده هزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه به شاهرود واقع است . دره است . 108 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشو
چیرلغتنامه دهخداچیر. [ چی ی َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان زنجان رود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان . در 50هزارگزی شمال باختری زنجان و 6 هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به زنجان واقع است . 184 تن سکنه دار
چیرفرهنگ فارسی عمید۱. پیروزمند.۲. غالب؛ مسلط: ◻︎ شاهی که بر او هیچ مَلِک چیر نباشد / شاهی که شکارش بهجز از شیر نباشد (منوچهری: ۱۵۶).۳. دستیافته.۴. حصه؛ بهره؛ نصیب.
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
آهنگ اوجگیریrate of climb, climb rate, rate of ascent, ROC, r/cواژههای مصوب فرهنگستانمیزان تغییر در افزایش ارتفاع هواگرد بر حسب متر یا پا بر دقیقه متـ . آهنگ صعود
تحقیق و توسعة برونسازمانیextramural R&D, extramuralresearch and development, outsourced R&Dواژههای مصوب فرهنگستانتحقیق و توسعهای درونمنبع که در خارج از مرزهای یک سازمان یا بنگاه انجام میشود
بازهوادهیre-aerationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن به آبی که براثر فرایند شیمیایی یا زیستی اکسیژن از دست داده هوا اضافه میشود تا غلظت اکسیژن محلول آن افزایش یابد
راهبرد آر،راهبرد زادR-strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای بقا که در آن گونههای دارای نرخ تولیدمثل بالا برای زیستن در یک زیستگاه متغیر سازگار میشوند
چیریلغتنامه دهخداچیری . (حامص ) چیرگی . چیربودن .- چیری کردن ؛ تسلط و برتری نشان دادن : رَهی از هنر گر چه چیری کندنباید بر شه دلیری کند.اسدی (گرشاسب نامه ).
چیرانلغتنامه دهخداچیران . (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن . در 5 هزارگزی خاور فومن و 1500 گزی راه فرعی فومن به شفت واقع است ، 1073 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ قلعه رودخا
چیربختیلغتنامه دهخداچیربختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی چیربخت . غلبه . پیروزی : ببینیم تابر که سختی بودکه را زآسمان چیربختی بود.اسدی (گرشاسب نامه ).
چیربردخایکلغتنامه دهخداچیربردخایک . [ب َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، پشم و لبنیات است . ساکنینش از طایفه ٔ چرام هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt
زبونانلغتنامه دهخدازبونان . [ زَ ] (ص ، اِ) ج ِ زبون . ناتوانان . عاجزان . دست وپابستگان . زیردستان : بهو گفت ، با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کم و بیش توان گفت بد، با زبونان دلیرزبان چیر گردد چو شد دست چیر.اسدی (گرشاسب نامه ص
نخچیروانلغتنامه دهخدانخچیروان . [ ن َ چیرْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد شکاری . شکارانداز. نخچیروال . (ناظم الاطباء). رجوع به نخچیروال شود.
چیره داشتنلغتنامه دهخداچیره داشتن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) غالب داشتن . مسلط داشتن : عقل بر هوای نفس چیره داشتن : (تحفةالملوک ).
چیره آمدنلغتنامه دهخداچیره آمدن . [ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مسلط شدن . استیلا یافتن . فائق آمدن . برتر آمدن : دو رخ و دو لبت به رنگ و مزه چیره آمد بر ارغوان و شکر.عنصری .
چیره دللغتنامه دهخداچیره دل . [ رَ / رِ دِ] (ص مرکب ) قوی دل . بی پروا. پردل . جسور : به ایران زمین باز کردند روی همه چیره دل گشته و رزم جوی .دقیقی .
چیر آمدنلغتنامه دهخداچیر آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . پیروز شدن . فاتح گشتن . غالب آمدن . رجوع به چیر و چیره شود.
چیر پائینلغتنامه دهخداچیر پائین . [ رِ ] (اِخ )دهی مخروبه است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
چاف چیرلغتنامه دهخداچاف چیر. (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در 2 هزارگزی شمال باختری رودسر نزدیک دریا. جلگه ،مرطوب . با 838 تن سکنه . آب آن از نهر پلرود، محصول آنجا برنج و غلات و کنف و بنشن و ابریش
کچیرلغتنامه دهخداکچیر. [ ک َ /ک ُ / ک ُ چ َ ] (اِ) سرکرده و پیشوای مردمان را گویند. (برهان ). پیشوای مردم . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). پیشوا. (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). سرکرده ٔ مردمان . (ناظم الاطباء).
وازچیرلغتنامه دهخداوازچیر. (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
نهچیرلغتنامه دهخدانهچیر. [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. در 46 هزارگزی شمال غربی شهرضا و 1500 گزی غرب راه قیوان به شیخ آباد، درمنطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و <span class="hl" dir