محموقلغتنامه دهخدامحموق . [ م َ ] (ع ص ) حماق زده . (منتهی الارب ). گرفتار بیماری حماق و چیچک . (ناظم الاطباء). آبله برآمده . جوش چیچک بر اندام آمده .
مموملغتنامه دهخدامموم . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای چیچک و برسام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مبتلا به برسام . (از اقرب الموارد). چیچک و برسام زده . (آنندراج ).