ژدنلغتنامه دهخداژدن . [ ژِ دَ ] (مص ) مخفف آژدن : بنزدیک آن گرگ باید شدن همه چرم او را به پیکان ژدن . فردوسی (از جهانگیری ).(در لغت نامه ٔ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن ، به تیر آژدن بوده ).
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
تاریخگذاری باستانمغناطیسیarchaeomagnetic dating, archaeomagnetic intensity datingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تاریخگذاری مبتنی بر مقایسۀ طیف مغناطیسی اشیا و آثار باستانی با محور مغناطیسی کرۀ زمین در زمان ساخت آن اشیا
تَلماسة مهارشدهanchored dune, fixed dune, established dune, stabilized duneواژههای مصوب فرهنگستانتَلماسهای که حرکت آن متوقف شده یا شکل آن براثر رشد گیاه یا سیمانیشدن ماسه از تأثیر باد بیشتر در امان مانده است
ژدنیلغتنامه دهخداژدنی . [ ژِ ] (اِخ ) نام دهستانی به انگلستان (در قلمرو لینکلن ) ، دارای 2480 تن سکنه .
ژدهلغتنامه دهخداژده . [ ژِ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از ژدن ، از مصدر آژدن . مخفف آژده است . (برهان ). سوزن زده و آژینه بسنگ آسیا زده .
ژدنیلغتنامه دهخداژدنی . [ ژِ ] (اِخ ) نام دهستانی به انگلستان (در قلمرو لینکلن ) ، دارای 2480 تن سکنه .
آژدنلغتنامه دهخداآژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ از پنبه یا پشم یا با رشته ٔ سیم و زر دوختن زینت ی
آژدنفرهنگ فارسی عمید۱. = آجیدن: ◻︎ میندیش ازآن کآن نشاید بُدَن / که نتوانی آهن به آب آژدن (فردوسی۲: ۲۳۱۴).۲. [مجاز] = آزردن: ◻︎ زبان را نگهدار باید بُدَن / نباید زبان را به زهر آژدن (فردوسی: ۶/۳۴۹ حاشیه).