ژغالهلغتنامه دهخداژغاله . [ ژَ ل َ / ل ِ ] (اِ)نان ارزن . (برهان ). رجوع به ژغاره شود : رفیقان من با می و ناز و نعمت منم آرزومند یک تا ژغاله . ابوشکور (از فرهنگ شعوری ).|| ناف حیوانات . || سرخی زنان
زغارهلغتنامه دهخدازغاره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) نان گاورسین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 436) (شرفنامه ٔ منیری ). نان گاورس و ارزن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نانی که از ارزن پزند. (فرهنگ فارسی معین ). با زای نقطه
زغارلغتنامه دهخدازغار. [ زَ ] (اِ) زمین نمناک و... بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 151). بمعنی زمین نمناک باشد. (برهان ). زمین نمناک و تر. (ناظم الاطباء). زمین نمناک . قیاس شود بازغاره و زغاله . (از فرهنگ فارسی معین ) : تو شان زیر زمی