ژفگنلغتنامه دهخداژفگن . [ ژَ گ ِ ] (ص نسبی ) خِم ناک . قی آلود : غمیصا بایستاد بر فراق سهیل می گریست تا چشمش ژفگن شد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 188). عین ٌ اغمص ؛ چشمی ژفگن . غمص ؛ ژفگن شدن . (تاج المصادر
فن فنلغتنامه دهخدافن فن . [ ف ِ ف ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت بینی در حالت زکام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فن و فن شود.
فین فینلغتنامه دهخدافین فین . (اِ صوت ) فین . نفس به تندی گرفتن . (آنندراج ). رجوع به فین (اِ صوت ) شود.- فین فین کردن . رجوع به این ماده شود.
خمناکلغتنامه دهخداخمناک . [ خ ِ ] (ص مرکب ) بیمار. دردمند. (ناظم الاطباء). || قی آلود. ژفگن . ژفگناک . لخجه : چشم خمناک ؛ چشم قی آلود. چشم ژفگن .
اغمصلغتنامه دهخدااغمص .[ اَ م َ ] (ع ص ) آنکه خم از چشم او روان باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه چشم او قی دارد. مؤنث : غَمْصاء. (از اقرب الموارد). ژفگن . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). مثل الارمض . (المصادر زوزنی ). ج ، غُمص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
انلغتنامه دهخداان . [ َِن ] (پسوند) نون ماقبل مکسور. مانند این (َین ) نسبت را میرساند، مانند: ریخن ، رشکن ، ریمن ، چرکن . و در یادداشت مؤلف آمده است : «ان » در لفجن ، ریخن ، فژاگن ، رشگن ، شپشن ، خشمن ، ژفگن و امثال آن مخفف این و «ین » و بجای این «ین » بود در پشمین ، نمکین ، رنگین و غیره .
امرصلغتنامه دهخداامرص . [ اَ رَ ] (ع ص ) ژفگن (چرکین ). (مصادر زوزنی ). در مصادر زوزنی چ تقی بینش این لغت نیست در ص 203 همین کتاب غمص راژفگن شدن معنی کرده است در اقرب المواردو منتهی الارب در معانی مرص معنی مناسبی پیدا نشد.