نقولغتنامه دهخدانقو. [ ن َق ْوْ ] (ع مص ) برآوردن مغز استخوان را. (منتهی الارب ). مغز از استخوان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد). || (اِ) استخوان بازو یا ظاهر استخوان بامغز. نِقْو. (از منتهی الارب ). استخوان مغزدار. (مهذب الاسماء). استخوان بازو یا هر استخوانی که
نقولغتنامه دهخدانقو. [ ن ِق ْوْ ] (ع اِ) نَقْو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوان مغزدار. قلم . هر استخوان که در وی مغز بود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَقْو شود. || مغز استخوان . (ناظم الاطباء).
ینکولغتنامه دهخداینکو. [ ی ُ ک ُ ] (اِ) اسل . سمار. دیس . گیاهی که از آن بوریا بافند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
نیکولغتنامه دهخدانیکو. (ص ) پسندیده . حسن . خوب . خوش . خیر. مقابل بد و زشت : براین کار چون بگذرد روزگاراز او نام نیکو بود یادگار. فردوسی .به است از روی نیکو نام نیکوتو آن کن کت بود فرجام نیکو. فخرالدین اس
نکولغتنامه دهخدانکو. [ ن ِ ] (ص ) نیک . نیکو. (از انجمن آرا). (از آنندراج ). خوب . (ناظم الاطباء) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست . بوشکور.مهرگان آمد جشن ملک اَفریدوناآن کجا گاو نکو بودش پرمایونا. <