ژنگلغتنامه دهخداژنگ . [ ژَ ] (اِخ ) کتاب مانی نقاش و آن مشتمل بوده بر تصویرات و نقشهائی که اختراع اوست . (برهان ). ارژنگ . کتاب منسوب به مانی و ظاهراً ژنگ مخفف این کلمه باشد : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی طبعپر نقش
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
پرسش آری ـ نهایyes-no questionواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع جملههای پرسشی که پاسخ آن آری یا نه است
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
ژنگارلغتنامه دهخداژنگار. [ ژَ ] (اِ) زنجار. زنگار. زنگ . ژنگ . زنگی که در فلزات از اثر رطوبت و غیره پیدا شود. بعض فرهنگها ژنگار یا زنگار را بخصوص به رنگ سبز که بر فلز نشیند اطلاق کرده اند : بشستن بدین بِه و آب پاک وز او دور شد گرد و ژنگار و خاک . <p class="a
ژنگارزدهلغتنامه دهخداژنگارزده . [ ژَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگارخورده . ژنگارگرفته . ژنگ زده . ژنگ بسته . زنگ خورده . ژنگ خورده . زنگ زده . زنگ گرفته .
ژیکلغتنامه دهخداژیک . (اِ) قطره ٔ باران . (برهان ). قطره باشد و در بعض فرهنگها بجای یای تحتانی نون مرقوم است .(جهانگیری ) (رشیدی ). ژنگ . || بمعنی خارپشت هم آمده است لیکن اشاره به حرکتش نشده . (برهان ).
زنگفرهنگ فارسی عمیداز آفات نباتی که قارچهای ذرهبینی انگل در بعضی از گیاهان تولید میکند.⟨ زنگ گندم: (کشاورزی) از آفتهای گندم که بهواسطۀ نوعی قارچ ذرهبینی تولید میشود و برگهای آن زرد یا سرخ یا خرمایی میگردد و حاصل آن ضایع میشود و از بین میرود؛ ژنگ؛ ژنگه.
مانوی طبعلغتنامه دهخدامانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی طبعپرنقش و نگار همچو ژنگ است .رودکی .
چغللغتنامه دهخداچغل . [ چ َ غ َ ] (اِ) چین و شکنچ را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چین و شکنج باشد و آن را «ژنگ » نیز خوانند. (جهانگیری ). چین و شکن . (فرهنگ نظام ). || (اِ) ظرفی باشد لوله دار که آن را از چرم دباغت کرده ٔ بلغار دوزند و بعربی «مطهره » خو
درپیلغتنامه دهخدادرپی . [ دَ ](اِ) درپه . درپین . دربه . دربی . پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رقعه . (از منتهی الارب ).وصله . و ژنگ . پاره : جئة؛ درپی کفش . (منتهی الارب ).<
ژنگ کیندلغتنامه دهخداژنگ کیند. [ ژُ ] (اِخ ) ژهان بارتلد. نام نقاش و گراوورساز هلندی ، متولد در لاتروپ بسال 1819 و متوفی بسال 1891 م .
ژنگارلغتنامه دهخداژنگار. [ ژَ ] (اِ) زنجار. زنگار. زنگ . ژنگ . زنگی که در فلزات از اثر رطوبت و غیره پیدا شود. بعض فرهنگها ژنگار یا زنگار را بخصوص به رنگ سبز که بر فلز نشیند اطلاق کرده اند : بشستن بدین بِه و آب پاک وز او دور شد گرد و ژنگار و خاک . <p class="a
ژنگارزدهلغتنامه دهخداژنگارزده . [ ژَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگارخورده . ژنگارگرفته . ژنگ زده . ژنگ بسته . زنگ خورده . ژنگ خورده . زنگ زده . زنگ گرفته .
دز ارژنگلغتنامه دهخدادز ارژنگ . [ دِ زِ اَ ژَ ] (اِخ ) دریک فرسخی غالیه کوه درناحیه ٔ بختیاری چهارلنگ واقع و محل سکونت طایفه ٔ عیسی وند است . (ازجغرافیای سیاسی کیهان ).
چاه ارژنگلغتنامه دهخداچاه ارژنگ . [هَِ اَ ژَ ] (اِخ ) چاهی در توران زمین که افراسیاب بیژن را در آن چاه زندانی کرد. چاه بیژن : به پیلان گردنکش آن سنگ راکه پوشد سر چاه ارژنگ را. فردوسی .رجوع به ارژنگ و چه ارژنگ شود.
وژنگلغتنامه دهخداوژنگ . [ وُ ژَ ] (اِ) توژی [ توزی ] باشد جگری رنگ که بر پایین تیر یعنی جایی که پیکان را محکم می کنند، بپیچند. (برهان ) (آنندراج ). توز جگری که بالاتر از پیکان بر تیر پیچند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : پی کمان تو را خون دشمن است سریش نی سهام تو