ژولیدهلغتنامه دهخداژولیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) درهم رفته . درهم شده . آمیخته . به دست مالیده . پریشان . و این معنی را بیشتر در زلف و کاکل استعمال کنند. (برهان ). خلاف خوارکرده (در موی ). گوریده . آشفته . بهم شوریده . کالی
ژولیدهفرهنگ فارسی عمیددرهمرفته؛ شوریده؛ آشفته و درهم: ◻︎ همیگفت ژولیدهدستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی: لغتنامه: ژولیده).
ولدةلغتنامه دهخداولدة. [ وِ دَ] (ع اِ) ج ِ ولید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). رجوع به ولید شود.
ولیدةلغتنامه دهخداولیدة. [ وَ دَ ] (ع ص ، اِ) کودک مادینه . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دخترزاده . (مهذب الاسماء). || پرستار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || کنیز. (اقرب الموارد). ج ، ولائد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || زن مولوده میان عرب . (منتهی الارب ). المولودة
پژولیدهلغتنامه دهخداپژولیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پژمرده . بی آب و تاب . افسرده . درهم . پریشان . آشفته : صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی . سنائی .زن کنیزک را پژولیده بدیددرهم
پژولیدهفرهنگ فارسی عمید۱. پژمرده.۲. افسرده.۳. ‹ژولیده› درهمشده؛ پریشان؛ ژولیده: ◻︎ صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلفپژولیده و ناشستهروی (سنائی۲: ۵۱۴).
ژولیده شدنلغتنامه دهخداژولیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درهم و پریشان شدن . رجوع به ژولیدن شود.
ژولیده کردنلغتنامه دهخداژولیده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . پریشان کردن موی .
ژولیده بیانلغتنامه دهخداژولیده بیان . [ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بیان و گفتار او درهم و مشوش باشد. (آنندراج ).
ژولیده مویلغتنامه دهخداژولیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پریشان موی . آنکه موی و زلف آشفته و درهم دارد: اَشوع ، اشعث ؛ مرد ژولیده موی . شَعْثاء؛ زن ژولیده موی . (منتهی الارب ). منتفش الشعر و منتفشةالشعر؛ ژولیده موی : همی رفت ژولیده دستا
بژولیدنلغتنامه دهخدابژولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) ژولیده شدن . || ژولیده ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژولیده و ترکیبات مصدری آن شود.
ژولیده شدنلغتنامه دهخداژولیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درهم و پریشان شدن . رجوع به ژولیدن شود.
ژولیده کردنلغتنامه دهخداژولیده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . پریشان کردن موی .
ژولیده بیانلغتنامه دهخداژولیده بیان . [ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بیان و گفتار او درهم و مشوش باشد. (آنندراج ).
ژولیده مویلغتنامه دهخداژولیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پریشان موی . آنکه موی و زلف آشفته و درهم دارد: اَشوع ، اشعث ؛ مرد ژولیده موی . شَعْثاء؛ زن ژولیده موی . (منتهی الارب ). منتفش الشعر و منتفشةالشعر؛ ژولیده موی : همی رفت ژولیده دستا
ناژولیدهلغتنامه دهخداناژولیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل ژولیده . ناآشفته . رجوع به ژولیده شود.
پژولیدهلغتنامه دهخداپژولیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پژمرده . بی آب و تاب . افسرده . درهم . پریشان . آشفته : صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی . سنائی .زن کنیزک را پژولیده بدیددرهم
افژولیدهلغتنامه دهخداافژولیده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) پریشان شده . برانگیخته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به افژولیدن و افژول شود.
پژولیدهفرهنگ فارسی عمید۱. پژمرده.۲. افسرده.۳. ‹ژولیده› درهمشده؛ پریشان؛ ژولیده: ◻︎ صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلفپژولیده و ناشستهروی (سنائی۲: ۵۱۴).