ژکلغتنامه دهخداژک . [ ژَ ] (اِ) گردبرگرد دهن . (اوبهی ) : ز برما [ ز سرما؟ ] ژک و پوز سگ بسته بودبز و میش بر جای بربسته بود [ کذا ]. عسجدی .شاید اصل دک باشد (دک و پوز).
ژکلغتنامه دهخداژک . [ ژَ / ژُ ] (اِ) کسی بود که با خود همی دندد نرم نرم و خشم آلود گویند میژکد. (لغت نامه ٔ اسدی ). سخنی که از روی غضب وخشم در زیر لب گویند. کسی که با خود همی تندد. در شیراز و خراسان لُنْد گویند. (برهان ). سخنی بود که ازروی خشم و اعراض در زی
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
ژکندهلغتنامه دهخداژکنده . [ ژَ / ژُ ک َ دَ / دِ ] (نف ) کسی که همی ژکد و زیر لب از روی اِعراض سخن گوید. لندلندکننده . غرغرکننده . ژکان .
ژکائیلغتنامه دهخداژکائی . [ ژُ ] (اِخ ) مریس . نام رمان نویس و نویسنده ٔ مجارستانی . مولد کمارُم بسال 1825 و وفات بسال 1904 م .
ژکارهلغتنامه دهخداژکاره . [ ژَ رَ / رِ ] (ص ) لجوج . ستیهنده . کینه ور. گران . (لغت نامه ٔ اسدی ). ستیزه کار. خیره . ستیزنده . عنود. شوخ . شوخ چشم . شوخ دیده . چشم سفید. خیره چشم . یک دنده . یک پهلو. سمج . خودرای . رجوع به لجوج شود : <b
زکلغتنامه دهخدازک . [ زُ ] (اِ) خود به خود حرف زدن باشد در زیر لب . (برهان ). خود به خود حرف زدن است . (انجمن آرا)(آنندراج ). و امر به این معنی هم هست که بزک و عوام گویند بلند بضم لام . (برهان ). لند و تکلم با خود زیرلب . (ناظم الاطباء). سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند. (فرهنگ فارسی معین
درائیدنلغتنامه دهخدادرائیدن . [ دَ دَ ] (مص ) گفتن . (غیاث ). لائیدن . دراییدن : روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت خامشی کن چه درائی سخن نامحکم . اسدی .شرف مرد به علمست شرف نیست به سال چه درائی سخن یافه همی خیره به خیر. <p c
ارمنستانلغتنامه دهخداارمنستان . [ اَ م َ ن ِ ] (اِخ ) ارمن . ارمنیه . ارمینیه . (دمشقی ). ناحیه ای در آسیای غربی که از جانب شمال به گرجستان و از مشرق به بحر خزر و از جنوب به درّه ٔ علیای دجله و از مغرب به درّه ٔ فرات غربی یا قره سو محدود است . این ناحیت اکنون در تصرف سه دولت روس و ترکیه و ایران ا
ژکندهلغتنامه دهخداژکنده . [ ژَ / ژُ ک َ دَ / دِ ] (نف ) کسی که همی ژکد و زیر لب از روی اِعراض سخن گوید. لندلندکننده . غرغرکننده . ژکان .
ژکائیلغتنامه دهخداژکائی . [ ژُ ] (اِخ ) مریس . نام رمان نویس و نویسنده ٔ مجارستانی . مولد کمارُم بسال 1825 و وفات بسال 1904 م .
ژکارهلغتنامه دهخداژکاره . [ ژَ رَ / رِ ] (ص ) لجوج . ستیهنده . کینه ور. گران . (لغت نامه ٔ اسدی ). ستیزه کار. خیره . ستیزنده . عنود. شوخ . شوخ چشم . شوخ دیده . چشم سفید. خیره چشم . یک دنده . یک پهلو. سمج . خودرای . رجوع به لجوج شود : <b
دژکلغتنامه دهخدادژک . [ دُ ژَ ] (اِ مصغر) مصغر دژ. غده ٔ کوچک . || آبله که به سبب کار کردن و راه رفتن بر دست و پا بهم رسد. (برهان ). تاول . || گرهی که در وقت تابیدن ریسمان و یا ابریشم و امثال آن بر آن افتد. (برهان ). گرهی که به ریسمان از بافتن افتد. (انجمن آرا) (آنندراج ). گره : عقده ؛ دژک ن
تاژکلغتنامه دهخداتاژک . [ ژَ ] (اِ) فرهنگستان این کلمه را برابر فلاژل فرانسه (رشته ٔ دراز و باریک ) وضعکرده است . رجوع به جانورشناسی تألیف اسماعیل آزرم ص 23، 38، 60، <span class="hl" dir="lt