کاته گاتلغتنامه دهخداکاته گات . [ ت ِ ] (اِخ ) بغاز بین سوئد و دانمارک که به دریای شمال بوسیله ٔ «اسکاژراک » و به «بالتیک » توسط «سوند» و «بلتس ها» می پیوندد.
مرغ توفان دیومِدی ترسوDiomedea cautaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن سفید و سر خاکستری تیره که روی پر و دم آن سیاه و زیرش سفید است؛ منقار آن زرد است و لکهای تیره در بخش پایینیِ نوک آن وجود دارد
چکاتهلغتنامه دهخداچکاته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کته . مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم ، در یک زه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی ، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله . و رجوع به کوته کردن شود.
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر : زندگانی چه کوته و چه درازنه به آخر بمرد باید باز؟ رودکی .چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .<b
کوتهیلغتنامه دهخداکوتهی . [ ت َ ] (حامص ) کوتاهی . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نسیم باد صبا دوشم آگهی آوردکه روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ.شب در بهار روی گذارد به کوتهی آن زلف
دامت برکاتهلغتنامه دهخدادامت برکاته . [ م َ ب َ رَ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بردوام و پیوسته باد برکتهای او. دعائیست که پس از بردن یا نوشتن نام فقیهی یا مجتهدی کنند. جمله ٔ دعائیه که در دعای بر فقیهی زنده بکار برند.
چکاتهلغتنامه دهخداچکاته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
لکاتهلغتنامه دهخدالکاته . [ ل َ ت َ / ل َک ْ کا ت َ / ت ِ ] (ص ) دشنامی است زنان را. زن بی حیا. فاحشه . زن بد. زن بدعمل .زن بدکاره . زن بدکاره و بی حیاء و آن را در عرف هند تهاری خوانند. (آنندراج ). || زن تبهکار.
هکاتهلغتنامه دهخداهکاته . [ هَِ ت ِ ] (اِخ ) از مورخان یونانی قرن ششم ق . م . است که از اهالی می لث بوده و آثار وی بر جای نمانده است . (از ایران باستان پیرنیا ص 66).