کاج خواریلغتنامه دهخداکاج خواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) سیلی خواری : بدان تا کاج خواری پیشه گیردچو شاگردان پذیرد زخم استاد.سوزنی .
کاج خواریفرهنگ فارسی عمیدآنکه سیلی و پسگردنی بخورد: ◻︎ بدان تا کاجخواری پیشه گیرد / چو شاگردان پذیرد زخم استاد (سوزنی: لغتنامه: کاجخواری).
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
پول الکترونیکیelectronic money, electronic cash, cybermoney, cybercash, DigiCash, digital money, digital cashواژههای مصوب فرهنگستانپولی که ازطریق اینترنت ردوبدل میشود متـ . ای ـ پول e-money, e-cash
کاجلغتنامه دهخداکاج . (اِ) چک . تپانچه . قفا. سیلی . سیلی و گردنی . (برهان ). پس گردنی . پشت گردنی . کشیده . لت : گوئی که منم مهتر بازار نمدهابس کاج خورد مهتر بازار و زبگر. منجیک .مرد را گشت گردن و سر و پشت سر بسر کوفته به کاج
کاجلغتنامه دهخداکاج . (اِخ ) دهی از دهستان بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری رزن و 3هزارگزی خاور قروه . جلگه . سردسیر. مالاریائی ، سکنه 1450 تن . آب آن از قنات . محصول آنج
کاجلغتنامه دهخداکاج . (اِخ ) دهی از دهستان پشت کوه بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 8هزارگزی شمال اردل و 9 هزارگزی راه عمومی مالرو. کنار رودخانه ٔ کوهرنگ جلگه . معتدل . سکنه 1089 تن است . زب
کاجلغتنامه دهخداکاج . (اِخ ) دهی کوچکی است از دهستان براآن . بخش حومه شهرستان اصفهان ، واقع در 18هزارگزی جنوب خاور اصفهان و یک هزارگزی شمال زاینده رود. جلگه . معتدل . سکنه ٔ آن 77 تن است زبان آنان فارسی . آب آن اززاینده رود
شبخوش کاجلغتنامه دهخداشبخوش کاج . [ ش َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیرورد کنار بخش مرکزی شهرستان نوشهر. دارای 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
کنکاجلغتنامه دهخداکنکاج . [ ک ِ / ک َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کنگاج . کنگاش . (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء). رجوع به کنگاج و ترکیبهای آن شود.
کاجلغتنامه دهخداکاج . (اِ) چک . تپانچه . قفا. سیلی . سیلی و گردنی . (برهان ). پس گردنی . پشت گردنی . کشیده . لت : گوئی که منم مهتر بازار نمدهابس کاج خورد مهتر بازار و زبگر. منجیک .مرد را گشت گردن و سر و پشت سر بسر کوفته به کاج