کاخهلغتنامه دهخداکاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) باران باشد که به عربی مطر خوانند. || علت یرقان را نیز گفته اند. (برهان ). در لسان الشعراء بمعنی یرقان گفته . (رشیدی ). و رجوع به معانی کاخ شود.
کوخةلغتنامه دهخداکوخة. [ ک ِ وَ خ َ ] (ع اِ) ج ِ کوخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کوخ شود.
کاخیالغتنامه دهخداکاخیا. (اِخ ) احمدبن حمدان . او راست : عجائب المآثر و غرایب النوادر در داستانها و سخنرانیها که در استانبول به سال 1256 هَ . ق . چاپ شده است . (اکتفاءالقنوع ص 249) (معجم المطبوعات ج
کاخرلغتنامه دهخداکاخر. [ خ َ ] (اِ) علت یرقان را گویند. || آن زردی را نیز گفته اند که بر روی زراعت افتد و غله را ضایع کند. || بمعنی باران هم بنظر آمده است که عربان مطر خوانند. (برهان ). رجوع به باران شود. بهمه ٔ معانی مصحف «کاخه » است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت کاخر). نیز رجوع به لغت کا
یرقانفرهنگ فارسی عمیدبیماری ناشی از اختلال عمل کبد که با علائمی نظیر زرد شدن پوست بدن بروز میکند؛ زردی؛ کاخر؛ کاخه.⟨ یرقان نوزادان: (پزشکی) عارضهای که در هفتۀ اول تولد نوزاد و بر اثر از بین رفتن هموگلوبین بروز میکند.
بابامحمدلغتنامه دهخدابابامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاخه بخش دورود شهرستان بروجرد در 21 هزارگزی شمال باختری دورودو 5 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ دورود به بروجرد. جلگه معتدل . سکنه ٔ آن 97
کاخلغتنامه دهخداکاخ . (اِ) کوشک باشد. (لغت فرس اسدی ). منظر باشد و کوشک را نیزگویند. (صحاح الفرس ). کوشک بلند. صرح . (زمخشری ). کوشک و قصر و عمارت بلند باشد. (برهان ). خانه ، اطاق ، کوشک و خانه های چند رویهم برافراشته . قصری که در بستان سازند. اسپرلوس . رجوع به اسپرلوس شود :