کارآشوبیلغتنامه دهخداکارآشوبی . (حامص مرکب ) کارشکنی . خرابی کار : ز کارآشوبی مریم برآسودرطب بی استخوان شد شمع بی دود. نظامی .رجوع به گنجینه ٔ گنجوی شود.
کارآشوبیفرهنگ فارسی عمید۱. کارشکنی: ◻︎ ز کارآشوبی مریم برآسود / رطب بیاستخوان شد شمع بیدود (نظامی۲: ۲۳۹).۲. آشفتگی و خرابی کار.
استخوانلغتنامه دهخدااستخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد