کارزاریلغتنامه دهخداکارزاری . (ص نسبی ) منسوب به کارزار. راجع بجنگ . || جنگی . جنگجو. معارک (اعم از انسان یا حیوان ) : پس هزار سوار بگزید (سلیمان ) هر کدام مبارزتر و دلیرتر و کارزاری تر بود گفت شما بیائید تا با من برویم ، ایشان اجابت کردند و برفتند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
کارزاریفرهنگ فارسی عمیدجنگی؛ جنگجو: ◻︎ به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی: ۲/۳۸۹).
کارگزاریلغتنامه دهخداکارگزاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل . کفایت . || شغل کارگذار. جای کارگذار. || (اِ مرکب ) بنگاه هائی است که معامله ٔ اشخاص را بر عهده گرفته برای خرید و فروش خانه یا سایر راهنمائی مزد گرفته و کاری انجام میدهند. (فرهنگستان ).
کارگزاریفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل کارگزار.۲. مؤسسهای که واسطۀ خریدوفروش املاک و سایر معاملات میشود.۳. (سیاسی) [منسوخ] محل استقرار کارگزار.
ابن الحربلغتنامه دهخداابن الحرب . [ اِ نُل ْ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد کارزاری . مرد جنگی . (مهذب الاسماء).
میدان آرالغتنامه دهخدامیدان آرا. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) میدان آرای . آراینده ٔ میدان . میدان آراینده . سوارکار ماهر که در میدان جنگ یا گوی بازی با اسب هنرنمایی کند. مرد کارزاری که در آوردگاه هنرها کند.
بطالةلغتنامه دهخدابطالة. [ ب ِ ل َ ] (حامص ) بطوله . شجاع و دلیر گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دلیری . (آنندراج ). سخت دلیر و کارزاری شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلیری . بُطولَة (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به همین مصدر شود.
بطولةلغتنامه دهخدابطولة. [ ب ُ ل َ ] (ع مص ) شجاع و دلیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت دلیر شدن و کارزاری شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بَطالَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مصدر مذکور شود. بِطالَة. (ناظم الاطباء). رجوع به این مصدر و بطالت شود.
خنگ زیورلغتنامه دهخداخنگ زیور. [ خ ِ وَ ] (ص مرکب ) هر اسب ابلق و دورنگ . (ناظم الاطباء) : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور. عنصری .زمین نوردی خنگ زیور اسبی که هست زیور اسبان خنگ زیور. مسعودسعد.</