کارشکنلغتنامه دهخداکارشکن . [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) هر چیز که مانع از پیشرفت کار باشد. (ناظم الاطباء). آنکه کار شکنی کند. ساعی . واشی .
کارشکنیلغتنامه دهخداکارشکنی . [ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) ممانعت از پیشرفت کار. || بهتان و افتراء. (ناظم الاطباء). سعایت . اخلال در امر. موانع برای پیشرفت کاری ایجاد کردن و با کردن صرف شود.
کارشکنیلغتنامه دهخداکارشکنی . [ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) ممانعت از پیشرفت کار. || بهتان و افتراء. (ناظم الاطباء). سعایت . اخلال در امر. موانع برای پیشرفت کاری ایجاد کردن و با کردن صرف شود.
اخلالگرفرهنگ مترادف و متضاد۱. کارشکن، مخل، ۲. تروریست، خرابکار ۳. آشوبگر، انقلابی، شورشی، فتنهجو، مخرب
حمیدالدین جوهریلغتنامه دهخداحمیدالدین جوهری . [ ح َ دُدْ دی ن ِ ج َ هََ ] (اِخ ) مستوفی . از اماثل و اعیان ماوراءالنهر بود. بفنون فضایل وضروب شمایل از اقران ممتاز و میان او و استاد سوزنی مشاعراتست . حمیدالدین را شعریست عذب در صفت پیری :موئی که جوانی بشبه بنگاریدپیری شبه برد و در برو بگماریدگ
ساعیلغتنامه دهخداساعی . (ع ص ، اِ) کوشنده . (غیاث )(آنندراج ). کوشا. جاهد. جدی . کاری . کارکن . پشت کاردار. نیک گرم در کار. آنکه سعی و جهد کند : درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت . سعدی (بوستان ). || دونده . (غیاث
کارشکنی کردنلغتنامه دهخداکارشکنی کردن . [ ش ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهتان زدن و افترا زدن و رسوا کردن و مانع شدن از پیشرفت کار. (ناظم الاطباء). مانعها بچاره و حیله برای پیش نرفتن کار کسی بکار بردن .
کارشکنیلغتنامه دهخداکارشکنی . [ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) ممانعت از پیشرفت کار. || بهتان و افتراء. (ناظم الاطباء). سعایت . اخلال در امر. موانع برای پیشرفت کاری ایجاد کردن و با کردن صرف شود.