کارچاق کنفرهنگ فارسی عمید١. واسطۀ معامله؛ دلال.٢. کسی که معمولاً با گرفتن رشوه کاری را روبهراه میکند.
پَرک شکلاتcaraqueواژههای مصوب فرهنگستانشکلاتی پرکمانند که با ریختن لایۀ نازکی از شکلات بر سطح سینی یا مرمر و تراشیدن آن با کاردک پس از سرد شدن تهیه میشود
کاراقلغتنامه دهخداکاراق . در بعضی نسخ لغت فرس اسدی آمده : کاراق میان تهی بود و ظاهراً مصحف «کاواق » همریشه و معنی کاواک باشد. (اسدی ، لغت فرس چ اقبال ص 249).
میانجیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ترک، واسطه، حَکَم، داور، عاقد، دلال، دلالمحبت، دلاله، محلل، کارچاقکن، مدیوم، رابط عالم غیب، پایمرد تعدیل کننده