کاریدنلغتنامه دهخداکاریدن . [ دَ ] (مص ) کاشتن . (زمخشری ) (آنندراج ). الحرث ، کشت کاریده . (ربنجنی ). حرث کارید. (دستوراللغه ). کاشتن و زراعت و عمل کردن . (ناظم الاطباء). تخم افشاندن . حُرث ، زمین کشت کاریده : بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت بسا کس که کارید و بر ب
کاریدنفرهنگ فارسی عمیدکاشتن؛ زراعت کردن: ◻︎ بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی: ۲۱۰).
کوردینلغتنامه دهخداکوردین . (اِ) به معنی کوردی باشد که جامه ٔ پشمین است . (برهان ) (آنندراج ذیل کوردی ). جامه ٔ پشمین . کوردی . گوردین . گوردی . (فرهنگ فارسی معین ). جامه ٔ پشمین درشت . جامه ٔ نمدین . رشیدی گوردین ضبطکرده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کبر کردندی
کاردچینلغتنامه دهخداکاردچین . (اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره ٔ بخش کلیبر شهرستان اهر. 19500 گزی جنوب کلیبر. ده هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر. کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 75 تن باشد. آب از دو رشته چشمه دارد. محصول آن غلات و شغل ا
کاردنلغتنامه دهخداکاردن . [ دُ ] (اِخ ) دانشمند فرانسوی که کتاب کلیله و دمنه را به یاری گالان به زبان فرانسه بعنوان «قصص و افسانه های هندی » ترجمه کرد. (احوال و اشعار رودکی ، تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 824).
کژاریدنلغتنامه دهخداکژاریدن . [ ک َ دَ ] (مص ) پاره کردن . دریدن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بکاریدنلغتنامه دهخدابکاریدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) بکاشتن . کاشتن . کاریدن . رجوع به کاشتن و کاریدن شود.
برکاویدنلغتنامه دهخدابرکاویدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کاویدن . کندن و کاویدن . || قطعه کردن و بخش کردن جامه و خربوزه . (ناظم الاطباء). || برکاریدن . رجوع به برکاریدن و کاریدن شود.
بی کارلغتنامه دهخدابی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن ) بدون زرع : بی کار و کشت ؛ بی کشت و زرع . بی کشاورزی : جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت .نظامی .
کشتنلغتنامه دهخداکشتن . [ ک ِ ت َ ] (مص ) کاشتن . زراعت کردن . کشتکاری نمودن . فلاحت . فلاحت کردن . (ناظم الاطباء). کاشتن . زراع . کاریدن . حرث . غرس . (یادداشت مؤلف ). کاریدن اعم از تخم یا نهال . کاشتن اعم از غرس و حرث : ندانم یک تن از جمع خلایق که در دل تخم
شکاریدنلغتنامه دهخداشکاریدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شکردن . (فرهنگ فارسی معین ). شکار کردن . (آنندراج ). صید کردن . (از ناظم الاطباء). رجوع به شکردن شود.
برکاریدنلغتنامه دهخدابرکاریدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب )تراشیدن قاش از خربزه . از خربزه و هندوانه قاش بریدن . قطع نمودن گریبان پیراهن و مانند آن . (از آنندراج ). از پیراهن درزه یقه بریدن . قطعه کردن و بخش کردن خربوزه و بریدن یقه ٔ قبا و پیراهن . (ناظم الاطباء).
بکاریدنلغتنامه دهخدابکاریدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) بکاشتن . کاشتن . کاریدن . رجوع به کاشتن و کاریدن شود.