کازلغتنامه دهخداکاز. (اِ) کازه .(جهانگیری ). زمین کنده که چهارپایان را آنجا کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). موضعی باشد که در کوه و بیابان برکنند تا بشب مردم و چهارپایان در آنجا باشند. (صحاح الفرس ). جای بر زمین فروکنده در بیابانها و کوهها که بشب چهارپایان اندر آن کنند و کاروان نیز در رود و به ت
کازفرهنگ فارسی عمید۱. سیلی یا پسگردنی.۲. جای کندهشده در کوه یا بیابان برای اقامت مسافران یا چهارپایان: ◻︎ شهریاری که خلافش طلبد زود افتد / از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز (فرخی: ۲۰۳).۳. سقف.
کازفرهنگ فارسی عمید١. (زیستشناسی) صنوبر.٢. ستونی که از تنۀ صنوبر درست میکنند: ◻︎ یکی چادری جوی پهن و دراز / بیاویز چادر به بالای کاز (ازرقی: لغتنامه: کاز).
برشکاری قوسی کربنیcarbon arc cutting, CACواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن از الکترود کربنی استفاده میشود
برشکاری قوسی هواکربنیair carbon arc cutting, CAC-A, AC-Aواژههای مصوب فرهنگستاننوعی برشکاری قوسی که در آن گرمای حاصل از الکترود کربنی و فلز، با دمیدن هوای فشرده و زدودن فلز مذاب ایجاد میشود
تخت روانکاویanalytic couch, couchواژههای مصوب فرهنگستاندر روانکاوی، تخت مطب روانکاو که بیمار بر روی آن دراز میکشد و در این حالت تداعی آزاد در ذهن او تسهیل میشود و توجه او به دنیای درون و احساساتش افزایش مییابد
کش کش کشلغتنامه دهخداکش کش کش . [ ک ِ ک ِ ک ِ / ک ُ ک ُ ک ُ ] (صوت ) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف ) . || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخواره ٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گوید. (یادداشت مؤلف ).
کازرونلغتنامه دهخداکازرون . [ زِ ] (اِخ ) (شهرستان ...) شهرستان کازرون یکی از شهرستانهای استان هفتم کشور (فارس ) است و حدود آن بقرار زیر میباشد. از شمال و شمال باختری به شهرستان بهبهان ، از شمال خاوری و خاور به شهرستان شیراز و از جنوب و جنوب باختر به شهرستان بوشهر و از جنوب خاوری به شهرستان فیر
کازرونیهلغتنامه دهخداکازرونیه . [ زِ نی ی َ ] (اِ) نوعی بورانی از بادنجان . کازرونی . رجوع به کازرونی شود.
گازلغتنامه دهخداگاز. (اِ) صومعه ای که در سر کوه ساخته باشند، و به این معنی با کاف تازی هم آمده است . (برهان ). به این معنی اصح کاز است . رجوع به کاز و کازه شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
وازنیچلغتنامه دهخداوازنیچ . (اِ) ریسمانی را گویند که در ایام جشن و عیدها از جائی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیندو روند. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف واذپیچ و باذپیچ است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به وازنیج ، بادپیچ ، ارجوحه ، وازپیچ ، کاز، چنچولی شود.
گازلغتنامه دهخداگاز. (اِ) درخت صنوبر که ستون کنندش . (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی از صحاح الفرس ). و در پهلوی گاس با سین است : یکی چادری جوی پهن و درازبیاویز چادر ز بالای گاز.ازرقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).اصح کاز و کاژ است
بچه کشیدنلغتنامه دهخدابچه کشیدن . [ ب َ چ َ /چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب ) بچه زادن . (آنندراج ). || حمل بچه . بارداری : خرسندی است دارو، استرونی است حرص
نیازاردنلغتنامه دهخدانیازاردن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) نیازردن . آزرده نشدن . نرنجیدن . رنجه نگردیدن . مقابل آزاردن و آزردن : آز بگذار تا نیازاری کاز آرد به روی ها خواری . سنائی .تا توانم دلت به دست آرم ور بیازاریم نیازارم . <p
کازرونلغتنامه دهخداکازرون . [ زِ ] (اِخ ) (شهرستان ...) شهرستان کازرون یکی از شهرستانهای استان هفتم کشور (فارس ) است و حدود آن بقرار زیر میباشد. از شمال و شمال باختری به شهرستان بهبهان ، از شمال خاوری و خاور به شهرستان شیراز و از جنوب و جنوب باختر به شهرستان بوشهر و از جنوب خاوری به شهرستان فیر
کازرونیهلغتنامه دهخداکازرونیه . [ زِ نی ی َ ] (اِ) نوعی بورانی از بادنجان . کازرونی . رجوع به کازرونی شود.
رکازلغتنامه دهخدارکاز. [ رِ ] (ع اِ) مالی که حق سبحانه در کانها پیدا کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنچه خدای تعالی در کانها احداث و پایدار کرده . ج ، رِکزان و اَرکِزَة. (از اقرب الموارد). ج ، رکائز. (منتهی الارب ). || مال پنهان کرده ٔ اهل جاهلیت در زمین . (منتهی الارب )
شکازلغتنامه دهخداشکاز. [ ش َک ْ کا ] (ع ص ) آنکه او را از سخن گفتن به زنان انزال آیدش بی آنکه مخالطت کند. || آنکه نزد جماع حدث کند و پیش از ادخال انزال نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || آنکه بر شراب بدخویی و جنگجویی کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که چون مست شود بدخوی
سام الرکازلغتنامه دهخداسام الرکاز. [ ] (ع اِ مرکب ) رگی است از طلا در معدن و در معدن در نظام با فاصله های کم : و کان الفرید و الدر و الیاقوت من لفظه و سام الرکاز. (الجماهر بیرونی ص 151).
لاکازلغتنامه دهخدالاکاز. (فرانسوی ، اِ) نام دیاستازی که در شیرابه ٔ درخت لاک یافت میشود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 55).
لکازلغتنامه دهخدالکاز. [ ل ِ ] (ع اِ) چوب و جز آن که درسوراخ بکره داخل کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب ).