کازهلغتنامه دهخداکازه . [ زَ ](اِخ ) نام قریه ای به مرو و نسبت بدان در عربی کازقی باشد. و رجوع به کازقی شود : مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند ونام او هاشم بن حکیم بود. (تاریخ بخارا ص 77). نام این دیه در تار
کازهلغتنامه دهخداکازه . [ زَ / زِ ] (اِ) نشستگاهی که پالیزبانان از چوب و گیاه سازند جهت آنکه به وقت باران در آنجا نشینند. (صحاح الفرس ). خانه ٔ خرگاهی که از چوب و نی و علف سازند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فهرست نوادر لغات معارف بهأولد چ استاد فروزانفر). سایه گ
کازهفرهنگ فارسی عمید١. آغل گوسفند؛ مغاره.٢. کلبۀ صحرایی.٣. سایهبانی که با شاخههای درخت و علف در بیابان یا در میان کشتزار درست کنند؛ آلاچیق؛ کریز؛ کرچه؛ کومه: ◻︎ چو آمد بیابان یکی کازه دید / روان آب و مرغی خوش و تازه دید (اسدی: ۲۷۹).
کوزه کوزه کردنلغتنامه دهخداکوزه کوزه کردن . [ زَ زَ / زِ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب )قاچ کردن . پهلو کردن خربزه و غیره را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تشرید. (زمخشری ، یادداشت ایضاً).
کوزهلغتنامه دهخداکوزه . [ زَ / زِ ] (ص ) کوز. کوژ. پشت خمیده . دوتا. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوزه پشت شود.
قوجهلغتنامه دهخداقوجه .[ ق ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 616 تن . آب آن از چشمه سارها. ومحصول آن غلات ، بادام ، حبوب و کرچک . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فر
قوجیهلغتنامه دهخداقوجیه . [ ] (معرب ، اِ) بمعنی قاسه است و قاسه به سریانی حلیون است . (از فهرست مخزن الادویه ).
قوزعلغتنامه دهخداقوزع . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) گردن بند لازم که پیوسته باشد . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قلدتم قَلائِدَ قوازع ؛ ای طوقتم اطواقاً لاتفارقکم ابداً. (منتهی الارب ). || خزی و عار. (اقرب الموارد از تاج العروس ).
لاس کازهلغتنامه دهخدالاس کازه . [ زِ ] (اِخ ) امانوئل ، کنت دو. مورخ فرانسوی . مولد قصر لاس کازس (هُت گارُن ). وی با ناپلئون بناپارت هنگام تبعید به سنت هلن همراه بود و خاطرات سنت هلن را او نوشت . (1742 - 1766 م .).
کازه خاریلغتنامه دهخداکازه خاری . [ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال باختری بیرجند. دامنه و معتدل و دارای 27 تن سکنه است . قنات دارد، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالر
کازه ٔ صیادلغتنامه دهخداکازه ٔ صیاد. [ زَ ی ِ ص َی ْ یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زَرْب . ناموس . (دهار). داموس . (منتهی الارب ). قتره . (دهار) (منتهی الارب ). دجیه . (منتهی الارب ): اندماق ، درآمدن صیاد در کازه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تدمیر، پشم دود کردن صیاد کازه را تاصید بوی وی درنیابد.
تدجیهلغتنامه دهخداتدجیه . [ ت َ ] (ع مص ) خفتن در کازه ٔ صیاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغه ). خفتن مرد در کازه ٔ صیاد. (از اقرب الموارد). خفتن صیاد در دجیه ، یعنی در کازه . (از ناظم الاطباء).
مدجهلغتنامه دهخدامدجه . [ م ُ دَج ْ ج ِه ْ ] (ع ص ) صیاد کمین کرده در کازه . (ناظم الاطباء). خسپنده در کازه ٔ صیاد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدجیة. رجوع به تدجیة شود.
محفظه 1case 3واژههای مصوب فرهنگستانجعبهای که اجزای اصلی سختافزاری رایانه براساس طرحی خاص در آن جای داده شود متـ . کازه
منامسلغتنامه دهخدامنامس . [ م ُ م ِ] (ع ص ) به کازه درنشیننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه در کازه می نشیند جهت شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || محرم و هم راز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منامسة شود.
کازه خاریلغتنامه دهخداکازه خاری . [ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال باختری بیرجند. دامنه و معتدل و دارای 27 تن سکنه است . قنات دارد، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالر
کازه ٔ صیادلغتنامه دهخداکازه ٔ صیاد. [ زَ ی ِ ص َی ْ یا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زَرْب . ناموس . (دهار). داموس . (منتهی الارب ). قتره . (دهار) (منتهی الارب ). دجیه . (منتهی الارب ): اندماق ، درآمدن صیاد در کازه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تدمیر، پشم دود کردن صیاد کازه را تاصید بوی وی درنیابد.
لاس کازهلغتنامه دهخدالاس کازه . [ زِ ] (اِخ ) امانوئل ، کنت دو. مورخ فرانسوی . مولد قصر لاس کازس (هُت گارُن ). وی با ناپلئون بناپارت هنگام تبعید به سنت هلن همراه بود و خاطرات سنت هلن را او نوشت . (1742 - 1766 م .).
ارکازهلغتنامه دهخداارکازه . [ ] (اِ) پاانداز. آنچه پیش برند از تحف و هدایا قادم را در نزدیک خانه یا اول ورود : چون ز سر کوی نگارم رسدپیش برون آرمش ارکازه ای .سوزنی .